loading...
ali.rozblog.com
علیرضا قاسم زاده بازدید : 5 دوشنبه 11 فروردین 1393 نظرات (1)

عـصـر امـام عـليـه السـلام پـس از ظهور و قيام جهانى اش ، براستى از درخشانترين و دوسـت داشـتـنـى ترين و زيباترين عصرها براى كره زمين ، از آغاز آفرينش جهان و انسان است .
و كاملا بجا و درست كه نام عصر ظهور را ((عصر حاكميت نور و دانش و بينش )) به مفهوم واقعى آن نام گذاريم ، نه روزگارى را كه ما در آن زندگى مى كنيم كه براستى عصر تاريكيهاى جهل ، انحراف ، فجايع ، بيداد و گمراهى و عصر نگونسازى و اسارت انسان است .
جهان معاصر
بـا الهـام از فراز حكيمانه و مشهور ((تعرف الاشياء با ضدادها)) ممكن است بـراى درك و دريـافـت پـرتـويـى از درخـشـنـدگى و شكوفايى عصر ظهور و زيبايى و شيرينى زندگى در حاكميت آن اصلاحگر بزرگ جهانى ، نظرى گذرا به اوضاع غمبارى بيافكنيم كه اينك در آن زندگى مى كنيم .
بـه جامعه اى كه اينك در آن زندگى و ناملايمات و رنجهايى كه زندگى را تيره و تار سـاخـتـه اسـت ، بـنـگـريد! فشارهايى كه لذت و شيرينى و طراوت زندگى را از فرد و جـامـعـه گـرفـتـه و آنـان را بـه انـواع مـحروميتها نشانده است . يكى دچار آفت فقر است و ديگرى به نداشتن مسكن و سرپناه گرفتار است . يكى از بيكارى و نداشتن مكانى براى كسب و كار و تجارت رنج مى برد و ديگرى از فقدان درآمد كافى كه خود و خانواده اش را اداره كـنـد و پـولى كـه بـا آن نـيـازهـاى پـزشـكـى و درمـانـى خـويـش و افـراد تـحـت تكفل خود را فراهم آورد.
مـشـكلات زندگى ، همه جا را فرا گرفته و بحرانهاى ويرانگر و پياپى ، راه نجات و اميد به آينده را براى مردم مسدود ساخته است .
از سـويـى ، آزادى مـسـكن و محل زندگى ، آزادى سفر و تجارت ، آزادى كار و اقامت ، آزادى بيان و قلم و اظهار نظر مردم ، سلب شده و از ديگر سو، امنيت و آرامش از ابعاد گوناگون زنـدگـى انـسـان مـعـاصـر رخـت بـر بـسـتـه اسـت . انـسـان نـسـبـت بـه جـان و مـال و خاندانش احساس امنيت خاطر نمى كند. و مردم ناتوان ، از زورمندان و زورگويى آنان مـى هـراسـند. ثروتمندان و صاحبان امكانات با زيردستان و محرومان و شيوه ديكتاتورى رفتار مى كنند و كينه ها و عقده هاى روانى بصورت وحشتناكى گسترش يافته است .
فـقـر و مـحـرومـيـت و گـرسنگى در جهان با معاصر بيداد مى كند و بيشتر انسانها بويژه كودكان جهان با اين بلاى بزرگ اجتماعى و انواع بيماريهاى ناشى از سوء تغذيه دست به گريبانند. و سرانجام به مردم و محروميتها و كاهش شديد امكانات زندگيشان بنگر و به از دست رفتن كرامت و ارزش انسان در جهان معاصر.
بـه رنـجـهـا، مصيبتها، مشكلات ، زندانها لبريز از ميليونها انسان آفت زده و دربند و به جـنگهاى ويرانگر و هست سوزى كه بشريت را به كام خود مى كشد و او را در هم مى نوردد و پاره پاره مى كند و مى سوزاند و نابود مى سازد و خاكسترش را به باد مى دهد.
پـس از ايـن نـظـر گـذرا بـه جـهان معاصر و رنج و پريشانى انسان ، اينك براى شناخت عـصـر ظـهـور، بايد همه جلوه هاى زندگى و مظاهر حيات انسان را صد در صد دگرگون ساخت و آنگاه به تماشاى آن نشست ، چرا كه پس از قيام جهانى امام عصر عليه السلام در روزگـار حـاكميت آن عدالت گستر راستين ، فقر و نياز از جامعه بشرى رخت برمى بندد و آفـت مـحـرومـيـت از مـيـان مـى رود، عـقـده هـاى روانـى مـردم حـل و زدوده مـى شـود و حـزن و انـدوه بـه سـرور و شـادمـانـى تبديل مى گردد.
جـهـنـم زنـدگـى ، جـاى خـود را بـه بـهـشـت نـيـكـبـخـتـى و سـعادت مى دهد و پژمردگيها و افـسـردگـيـهـا جاى خود را به طراوت و نشاط مى سپارد و امن و امان در همه ابعاد زندگى جهان گستر مى شود. فرشته عدالت بر سر بشريت سايه مى افكند و ظلم و ستم يكسره نابود مى گردد.
ديـگر نه ظالمى خواهى ديد و نه مظلوم و ستمديده اى ، آرمانها و آرزوهاى مسلمانان آگاه و پـرواپـيـشـه تـحقق مى يابد و كره زمين ، مهد صلح و آزادى مى گردد و اسلام در سراسر گـيـتـى ، دلهـا و جـانها را نور باران مى نمايد و همه ساكنان زمين ، آگاهانه و مخلصانه بـر يـكـتـايى خدا و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و امامت اميرمؤ منان عليه السلام گواهى مى دهند.
آرى ! ايـنـهـا پـرتـويـى از بـركـات نـهـضـت آسـمـانـى امـام عـصـر عـليـه السـلام و قيام اصـلاحـگرانه آن حضرت و دستاوردها و گامهاى اصلاحى و طرحهاى عمرانى و فرهنگ پر ارج و پياده شدن مقررات عدالت آفرين و انسان ساز خدا، به دست با كفايت اوست .
احـاطـه كـامـل بـه دسـتـاورد درخـشـان حـكومت امام مهدى عليه السلام و آگاهى از بركات آن بصورت شايسته و بايسته آسان نيست ؛ چرا كه مفاسد و مصائب ، رنجها و ضد ارزشها و انـحرافاتى كه پيش از ظهور آن حضرت در جامعه ها گسترش مى يابد همچون ستارگان آسمان بى شمار است .
لازم بـه يـادآورى اسـت كـه بـيـشـتـر ايـن انحرافات و آفتها و تباهيها، ثمره شوم قوانين ظـالمـانـه اى است كه از مغز زمامداران و هياءتهاى حاكمه بيدادگر تراوش يافته و چكيده افكار و تمايلات آنهاست . و اين قوانين است كه آزادى و كرامت را از بشريت سلب نموده و امـواج جـهـل و فقر، محروميت و مصائب ، گناهان و جرائم ، فجايع و مشكلات و ديگر صحنه هاى شرارت و شقاوت را در جامعه بزرگ جهانى پديد آورده و آنها را گسترش داده است .
زيبنده است در اين مورد، اين نكته اساسى را از ياد نبريم كه صدها روايت رسيده از پيامبر و امـامـان اهـل بـيت عليهم السلام كه بصورت متواتر در كتابهاى شيعه و سنى موجود است هـمـه بـر ايـن واقعيت تصريح مى كند كه امام مهدى عليه السلام با قيام جهانى و جاودانه اش زمـيـن و زمـان را ـ پـس از آنـكـه پـيـش از ظـهـورش از ستم و بيداد لبريز گرديد ـ از عـدالت و دادگـرى سـرشـار مـى سـازد. ايـن شـمـار بـسـيـار از روايـات ، بـر دو اصل پاى مى فشارد:
1ـ نـخـسـت بـر ايـن اصـل ، پـاى مـى فـشارد كه امام مهدى عليه السلام زمين را لبريز از عدالت و قسط مى سازد.
2ـ ديـگـر اينكه اين تحول مطلوب ، پس از لبريز شدن جهان از ستم و بيداد صورت مى گيرد.
مـمـكن است بگوييم اصل دوم ، علت اصل اول است ، بعبارت روشنتر: امام مهدى عليه السلام هـنگامى ظهور خواهد كرد كه زمين از انواع ستم و بيداد لبريز گردد. زمامداران به ملتها سـتم كنند و توانمندان به مردم ناتوان . مردان جامعه به زنان و فرزندان خويش ظلم روا دارنـد و زنـان و فـرزنـدان بـه هـمسران و پدران خويشتن . همسايه با همسايه براساس ‍ بيدادگرى عمل كند و آشنا با آشنا و بيگانه با بيگانه ... .
كـار بـه جـايـى بـرسـد كـه امـواج سـتـم و بـيـداد، بـيـوه زنـان ، يـتـيـمـان ، ضـعـيفان و پـايـمـال شـدگـان تـا حيوانات را نيز در بر گيرند و در روى زمين جز دو طيف و دو طبقه ((ستمكار)) و ((ستم پذير)) نماند.
فـراتـر و سـيـاهـتـر از آن ، ظـلم و سـتـم چـنـان بـيـداد كـنـد كـه بـه جـور خـالص تـبـديـل گـردد، بـه گـونـه اى كه بيگناه به ستم كشته شود و آنگاه گريه بر كشته شدن مظلوم و تشييع پيكرش نيز براى خاندانش از سوى ستمكاران ممنوع اعلام گردد.
در روزگـار مـا از ايـنـگونه ستمها در برخى كشورها بر انسانها رفته و مى رود. برخى رژيـمـهـاى اسـتـبـدادى ، بـيـگـناهان را مى كشند و آنگاه هنگامى كه خانواده قربانى براى تحويل گرفتن پيكر مقتول مراجعه مى نمايد پس از بررسى جنازه و شمارش جاى گلوله هـا، پـول فـشـنگهايى را كه ظالمانه خرج آن بينوا كرده اند همه را بصورت چندين و چند بـرابـر از بـازمـانـدگـانـش دريـافـت مـى دارنـد و بـعـد پـيـكـر قـربـانـى را تـحـويـل مـى دهـنـد يـا ثـروت و دارايـى مـخالفان را تجاوزكارانه و ظالمانه مصادره مى نمايند بى آنكه به صاحبش امكان دهند يك كلمه حرف بزند يا جايى لب به شكوه و ناله گشوده و به احدى درد خود را باز گويد.
اين رنجها و فشارها و فجايع و ميليونها نمونه از آن گونه بيدادگريها، همان چيزهايى اسـت كـه جـامـعـه هـا و تـمـدنـهـا را بـراى يـك انـفـجـار عـظـيـم و غـيـرقـابل مهار بر ضد استبداد و استعمار آماده مى سازد. و هنگامى كه اصلاحگر بزرگ و بـا كـفـايـت و پـرواپـيـشـه اى بـراى هـدايـت و رهـبـرى شـايـسـتـه ايـن امـواج اعتراضات و نـارضـايـتـيـهـا و بـا هـمه وجود او و راه و رسم رهايى بخش و ستم سوز او را تاءييد مى نـمـايـنـد و هـمـه توان خويش را در يارى او بكار مى گيرند و تا مرز مرگ پرافتخار در كنار او و آرمانهاى والايش مقاومت مى كنند چرا كه از شرايط ظالمانه و غمبارى كه بر آنان حـاكـم اسـت و جانشان را به لبشان رسانيده ، بيزارند و از بانيان و پديد آورندگان و مـتـوليـان آن كه استبداد و استعمار باشند، سخت متنفرند و مرگ را بر آن زندگى ترجيح مى دهند.
ايـن رونـد فـاجـعـه بـار است كه مقدمه و زمينه اى براى نهضت نجات بخش امام مهدى عليه السـلام و قـيـام او ـ بـراى گـسترش عدل و داد در كران تا كران گيتى و زدودن آثار نكبت بار ستم و بيداد ـ مى گردد.
اين بدان مفهوم نخواهد بود كه مسلمانان در انجام رسالت اجتماعى خويش سستى و كوتاهى ورزنـد و دسـت از اصـلاح امـور و تـدبير شئون و تلاش و تحرك بردارند و براى هدايت مردم و مبارزه با ظلم و انحراف ، نه سخنى بگويند و نه مطلبى بنويسند و نه كارى مفيد انـجـام دهـنـد. و بـدان پـنـدار بـاشـنـد كـه اصـلاح امـور و مـبـارزه با ظلم و جور، ظهور آن اصلاحگر بزرگ جهانى را به تاءخير مى افكند... هرگز! چرا كه اين پندار نابجاست و هـدايـت مـردم و پيكار و مبارزه با ستم و انحراف كارى لازم است و براى هر توحيدگرايى بـه عـنـوان امـر بـه مـعـروف و نهى از منكر واجب است ... و باعث تاءخير ظهور نيز نخواهد بـود. از ايـنـرو ما مسئول به انجام رسالت و عمل به وظايف سرنوشت ساز خويش هستيم و نمى توانيم با اين پندارها و بهانه ها، مسئوليتهاى فردى و خانوادگى و اجتماعى خويش را وانهيم و مسئول تاءخير و يا عدم تاءخير امور نيستيم .
بازگشت به بحث :
پس از اين مقدمه كوتاه ، اينك به بحث خويش در مورد طرحها و برنامه هاى اصلاحى و ره آوردهـاى شـكوه بار و وصف ناپذير حكومت امام مهدى عليه السلام در عصر ظهور برمى گرديم .
زنـدگى انسانها داراى ابعاد گوناگون مظاهر مختلف و جلوه هاى متنوعى است . و ممكن است پيش از ظهور آن اصلاحگر بزرگ آسمانى ، تباهى و فساد و انحراف و ارتجاع در تمامى ايـن ابـعـاد و جـلوه هـا و مظاهر زندگى گسترش ‍ يابد؛ به همين جهت است كه آن اصلاحگر بزرگ جهانى به منظور سازندگى و برازندگى و اصلاح همه ابعاد زندگى جامعه ها و تمدنها، در گسترده ترين شكل و محتوا، دست به طرح و برنامه ريزى و تدبير امور و تنظيم شئون همه جانبه مى زند كه ره آورد شكوه بار و وصف ناپذيرى خواهد داشت .
از انبوه روايات رسيده ، اين واقعيت دريافت مى گردد كه در پرتو قيام و حكومت عادلانه او دگرگونى عظيم و تغيير ژرف و گسترده اى در سراسر گيتى و در كران تا كران جامعه ها رخ مى دهد و چهره و محتواى زندگى در همه ميدانها و جلوه ها بصورت شكوهمندى تغيير مى يابد و چهره و جلوه و محتواى ديگرى به خود مى گيرد.
در بـحث آينده ، برخى از ابعاد زندگى و شكوفايى و درخشندگى آن در عصر حاكميت آن اصلاحگر آسمانى را بصورت فشرده از نظر مى گذرانيم .

حيات فرهنگى در عصر امام مهدى عليه السلام

برگرفته از آثار آية الله سيد محمد كاظم قزويني


در عصر درخشان امام مهدى عليه السلام حيات فرهنگى به گونه اى شكوفا و بارور مـى گـردد كـه در سـراسـر تـاريـخ ، نـمونه اى نخواهد داشت و دانش و فرهنگ و معنويت ، بـويـژه عـلوم دينى و احكام و مقررات و معارف انسان ساز اسلام در سراسر گيتى بسط و گسترش مى يابد و چرخهاى فرهنگ و آگاهى و شناخت با سرعت وصف ناپذيرى به حركت مـى افـتد. و روشن است كه تغيير و دگرگونى ژرف و شكوهمندى در اين بعد از زندگى بشريت ، حاصل مى شود.
خدا مى داند كه اين تحول مطلوب و مترقى چگونه خواهد بود اما به نظر مى رسد بسيارى از كـتابهاى فقه و حديث ، نوسازى گردد و نقش بسيارى از موضوعات كتابهاى اصولى بـه پـايـان بـرسـد، چـرا كـه امـام مـهـدى عـليـه السـلام قـواعـد عـمـومـى بـراى دريـافت مـسـايـل شرعى و مقررات دينى را بيان مى كند و در پرتو همانها دانشمندان از بسيارى از بحثهاى اصولى و قواعد آن بى نياز مى گردند.
كـتـابـهـاى مـربـوط بـه شرح حال راويان احاديث كه به كتابهاى رجالى مشهورند و نيز شرح حال و بيوگرافى آنان و تقسيم بندى روايات به صحيح و ضعيف و اصطلاحاتى از اينگونه ، همه و همه نقش شان به پايان مى رسد؛ چرا كه اين بحثها بيشتر به حدس و ظـن تـكـيـه دارد و در عصر غيبت و بخاطر نرسيدن دست مردم به امام معصوم عليه السلام مـورد اسـتـفـاده قـرار مى گيرد. امام در عصر ظهور، مردم به مقررات و احكام قطعى دست مى يابند و از اينها بى نياز مى گردند.
و نـيـز در عـصـر ظهور، بيشتر كتابهاى تفسيرى از اعتبار ساقط مى شود چرا كه مردم با رشـد فـكـرى و ژرف نگرى برخاسته از فرهنگ عصر ظهور، به تفسيرهاى برخاسته از نـظـرات افـراطـى افراد، بهايى نمى دهند. از اين رو تنها تفاسير برخاسته از روايات رسيده از پيامبر و اهل بيت عليهم السلام باقى مى ماند.
هـمـيـن گـونـه قـرائتـهـاى مـخـتـلف از شـريـف كـه دليـلى بـراى آنـهـا نـازل نـشـده است ، برداشته مى شود، چرا كه قرآن و قرائت صحيح آن را ـ به گونه اى كـه بر قلب مصفاى محمد صلى الله عليه و آله فرود آمده است ـ از امام مهدى عليه السلام مـى آمـوزنـد و تـفسير و پيام و مفهوم آن را، آنگونه كه خدا اراده فرموده است مى شناسند و بـر معارف بلند و راز و رمز و شگفتيهاى آن كه همچنان ناشناخته و پوشيده است ، آگاهى مـى يـابـنـد. و نـيـز جـامـعـه از بـسـيـارى از دانـشـهـاى جـديـد، هـمـچـون فـلسفه كه ثمره خيال پردازى است ، بى نياز مى گردد.
و خلاصه اينكه : دانش و بينش و آگاهى و شناخت صحيح و مفيد و سازنده و كارگشا در هر خـانـه گسترش مى يابد و حلقه هاى درس و بحث براى زن و مرد در كران تا كران جامعه بزرگ بشرى برقرار مى شود.
امام باقر عليه السلام فرمود:
((تـؤ تـون الحـكمة فى زمانه حتى اءن المراءة لتقضى فى بيتها، بكتاب الله و سنة رسوله .)) (686)
يعنى : به مردم عصر حكومت درخشان او، دانش و بينشى ارزانى مى گردد كه زن در كانون خانه خويش براساس ‍ كتاب خدا و سنت پيامبرش عادلانه و آگاهانه داورى مى كند و نيازى به ديگرى ندارد.
اين روايت ارجدار نشانگر اين واقعيت است كه مردم در روزگار حاكميت آن حضرت ، براساس آداب و مـقـررات ديـنـى تـربـيـت شـده و احكام شريعت را آموخته و بر پايه اى از فرهنگ و تـمـدن اوج مـى گـيـرنـد كـه هـر بـانـويـى مى تواند در درون خانه خويش ميان دو انسان براساس مقررات كتاب خدا و سيره و روش عادلانه پيام آور بزرگ او، قضاوت كند.
لازم اسـت بـدانيم كه خود امام مهدى عليه السلام براساس كتاب خدا و سيره و شيوه انسان سـاز و افـتخار آفرين پيامبر صلى الله عليه و آله تدبير امور مى كند و به اندازه بند مو و ذره اى از آن دو، انحراف نمى جويد.
او شـريـعت جديد يا دين ديگرى نمى آورد كه با اسلام راستين ناسازگار باشد يا آنچه را خـدا تـحـريـم كـرده اسـت حـلال نـمـايـد و يـا آنـچـه را خـدا حلال كرده است تحريم كند؛ هرگز

امـا واقـعـيـتـى كه رخ مى دهد اين است كه همه مذاهب پديد آمده پس از رحلت پيشواى بزرگ توحيد پيامبر گرامى ، ملغى مى شود و از ميان مى رود؛ چرا كه اينها راه و رسمى است كه در كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله جايى ندارند.
ايـن سـخـن تـنـهـا ديـدگـاه نـگـارنـده نـيـسـت بـلكـه يـكـى از عـلمـاى بـزرگ اهـل سنت در كتاب خويش بدين واقعيت تصريح نموده و ضمن بحث از امام مهدى عليه السلام مى نويسد:
((امـام مـهـدى پـس از ظـهـور، ديـن را هـمـانـگـونـه كـه بـود و نازل گرديد آشكار مى سازد بطورى كه اگر پيامبر گرامى حاضر باشد به همان حكم كند.
او مذاهب مختلف را از روى زمين با ارشاد و هدايت خويش برمى دارد و جز دين خالص و پاك و آسمانى نمى ماند....))(687)
آرى ! در آن شرايط پرافتخار است كه اتحاد بزرگ اسلامى تحقق مى پذيرد؛ چرا كه هم مـسـلمـانـان در اصـول ديـن و فروع آن و همه مسايل فقهى و احكام و مقررات شرعى ، متحد و يكپارچه مى گردند. نه ديگر قياسى خواهد بود و نه استحسان و نه فتواهاى جديدى كه با توجه به شرايط سياسى و... صادر مى گردد.
بـلكـه ديـن راسـتين ، همان اسلام واقعى خواهد بود و مذهب ، همان مذهب تشيع كه مذهب خاندان وحـى و رسـالت اسـت و پـيامبر گرامى صلى الله عليه و آله مردم را بدان دعوت فرموده اسـت . و هـمـه بـشـريـت بـديـنـسـان زيـر پـرچـم ((لا اله الا الله ، مـحـمـد رسـول الله ، عـلى ولى الله )) در اوج سعادت و رفاه و نيكبختى و عرفان خواهند زيست .
اميرمؤ منان عليه السلام در روايتى در مورد عصر امام مهدى عليه السلام فرمود:
((...ويـهـلك الاءشـرار و يـبـقـى الاءخـيـار و لا يـبـقـى مـن يـبـغـض اءهل البيت .)) (688)
يـعـنى : ... و آن اصلاحگر بزرگ ، شرارت پيشه ها را از ميان برمى دارد و شايستگان و نـيـكـان را باقى مى گذارد و كينه توزان نسبت به خاندان وحى و رسالت باقى نخواهند ماند.
و نيز در بيان ديگرى از امام مهدى عليه السلام فرمود:
((... و لا نترك بدعة الا اءزالها و لا سنة الا اءقامها....)) (689)
يـعـنـى : آن پـيـشـواى الهـى تـمـامـى بـدعـتها را نابود مى سازد و همه سنتها و شيوه هاى پسنديده را زنده و بر پا مى دارد.

تربيت در عصر امام مهدى عليه السلام

برگرفته از آثار آية الله سيد محمد كاظم قزويني


مقدمه
از واقـعـيـتـهـاى تـرديـدنـاپـذيـر ايـن اسـت كـه انـسـان در هـمـه ابـعـاد، قـابـل تـربـيـت و سـازنـدگـى و بـرازنـدگـى اسـت و هـنـگامى كه برنامه هاى تربيتى بـراسـاس ارزشـهـاى والاى اخـلاقـى و انـسـانـى تـنـظـيـم گـردد، بـشـريـت راه اعـتدال و درستى را بر خواهد گزيد و درون و برونش پسنديده خواهد شد و در راه و روش شـايـسـتـه و سـتـوده اى گـام خـواهـد سـپـرد. امـا هـنـگـامـى كـه بـرنـامـه هـا و عـوامـل تـربـيـتـى ، فـاسـد و نـاصـالح بود و براساس ضدارزشها استوار گردد، بى ترديد نتيجه معكوس خواهد داد و انسان به راه تباهى خواهد رفت .
تـربـيـت ، حـتى در فطرت و غريزه و تمايلات و خواسته هاى روانى نيز اثر مى گذارد همانگونه كه بر تقليدها و عادتها اثر مى گذارد.
هـنـگـامـى كـه حـيـوانـات اهـلى تـا وحـشـى و درنـده ، قـابـل تـربـيـت بـاشـنـد، انـسان كه از بسيارى از پديده ها برتر و شايسته تر است و بـخـاطـر ارزانـى شـدن مـوهـبـت عـقـل و درك و بـيـان ... بـر آنـهـا بـرتـرى دارد، چـگـونه قابل تربيت نباشد؟
بـنـابـراين ، براساس تربيت است كه جامعه ، راه صلاح و فلاح را در پيش مى گيرد يا راه تـباهى و فساد را به سعادت و نيكبختى پر مى گشايد يا به شقاوت و نگون بختى سقوط مى كند. به حق و عدالت راه مى جويد يا به انحراف و بى راهيها.
وسايل و عوامل تربيت
دستگاهها و وسايل تربيت بسيار است :
1ـ كـانـون خـانـه و خـانـواده كـه كـودك در آن ديـده بـه جـهـان مـى گـشـايـد يـك كانون و عامل تربيتى است و در جهت دهى و رهبرى كودكان اثر عميقى دارد.
2ـ پـس از خـانـه ، نـقـش مـدرسـه اسـت كـه كـودك بـا ورود بـدانـجـا مـراحـل نـخـسـتـيـن دانـش و فـرهـنـگ را از آمـوزگـاران خـويـش ‍ دريـافـت مـى دارد و هـر چـه مـراحـل مـخـتـلف عـلمـى را طى مى كند سطح مطالعه و فرهنگ و آگاهيهاى او بالا مى رود تا سرانجام به عاليترين مراحل و مدارج علمى و فكرى مى رسد.
در تـمـام ايـن مـراحـل بـا عـلوم و دانـشـهـا آمـيـخـته مى گردد و منسجم مى شود و تاءثير مى پذيرد.
3ـ عـامـل و دسـتـگـاه تـربـيـتـى ديـگـرى كـه بـا آن دو دسـتـگـاه تـربـيـتـى هـمـگـام است ، عامل محيط و جامعه است .
آن كـودكـى كـه در جـامـعـه دروغ پـرداز و كـلك بـاز، بـى پـروا و بى بند و بار، دزد و خـيـانتكار و يا در جامعه دين باور و امانتدار و برخوردار از حيا و درستكارى زندگى كند، طـبـيـعـى است كه با توجه با جو جامعه صالح و ناصالح خود هماهنگ مى گردد و هر كدام بسان جامعه خويش مى شود.
4ـ از مـهـمـتـرين عوامل و وسايلى كه در سازندگى و اصلاح جامعه و يا تباهى آن اثر مى گذارد، رسانه هاى گروهى و دستگاههاى تبليغاتى جامعه ، همچون : روزنامه ها، مجلات ، راديو، تلويزيون و فيلمهاى گوناگون است .
پس از اين نگرش گذرا به عوامل تربيت و سازندگى ، خاطرنشان مى گردد كه امام مهدى عـليـه السـلام كـه در انـديـشـه اصـلاح جـامـعه جهانى است و مى خواهد جامعه اى براستى اسـلامـى پـى ريزى نموده و آن را به ارزشهاى والاى انسانى و قرآنى آراسته سازد، در ايـن راه نـاگـزيـر اسـت كه از وسايل و عوامل تربيتى بهره گيرد و آموزش هاى تربيتى صحيح و سازنده خويش را بوسيله اين وسايل و تجهيزات ، به گوشها برساند. از اين رو، مـدارس و آمـوزشـگـاهـها را، فرهنگ و تعاليم انسان ساز اسلام اداره و رهبرى مى كند و راههاى تعليم و تربيت در همه مراحل از شيوه ها و برنامه هاى اسلامى بهره ور مى گردد و وسـايـل ارتـبـاط جـمعى بطور كامل ، شايسته و مفيد و ثمربخش مى شوند و از چارچوب مقررات و ارزشهاى اسلامى ، تجاوز نمى كنند.
اشاره شد كه امام باقر عليه السلام در اين مورد فرمود:
((...تـؤ تـون الحـكـمة فى زمانه حتى اءن المراءة تقضى فى بيتها بكتاب الله و سنة رسوله ....)) (690)

زندگى اقتصادى در عصر امام مهدى عليه السلام

برگرفته از آثار آية الله سيد محمد كاظم قزويني


شـايـد بـتـوان گـفـت از مـهـمـتـريـن مـشـكـلات حـيـات انـسـان ، مشكل اقتصادى و معيشتى و مسايل مربوط به آن ، همچون فقر، گرانى ، محدوديت تجارت و داد و ستد، تورم ، ناتوانى اقتصادى ،توليد كم و تقاضاى بسيار و مسايلى از اينگونه كه ستد، تورم ، ناتوانى اقتصادى ، توليد كم و تقاضاى بسيار و مسايلى از اينگونه كـه بـيـشـتـر آنـها از ثمرات شوم اقتصاد ضد اسلامى حاكم بر جهان و بويژه كشورهاى اسلامى است .
آرى ! ايـن اقـتـصـاد ضـد اسـلامـى و ظـالمـانـه اسـت كه به بحرانهاى اقتصادى در جوامع انـسـانـى مـنـجـر مـى شـود و ايـن بـخـاطـر سـركـوبـى مـردم و پـايـمـال سـاخـتـن آزاديـهـا، مـسـدود سـاخـتـن راهـهـاى مـعـيـشـت بـراى مـردم ، تحميل ماليات سنگين و تصاعدى بر توده ها و محروم ساختن بندگان خدا از مواهب زندگى و بـركـات و نـعمتهايى است كه خداوند آنها را به بندگانش ارزانى داشته و براى آنان مباح ساخته است .
شـايسته است فراموش نكنيم كه بيشتر جناياتى كه در جهان رخ مى دهد، از فقر و نياز و فـلاكـت سـرچـشـمـه مـى گـيـرد و بـيـشـتـر درگـيـريـهـا در جـوامـع انـسـانـى از مـسـايـل مـادى و مـنـافع مالى ناشى مى شود. و همينگونه بيشتر درگيريهاى خانوادگى و بيشتر بيماريها از بلاى اجتماعى فقر و سوءتغذيه است كه آن نيز از نتايج شوم فقر و بينوايى است .
بـيـشـتـر جـوانـان بـخـاطـر فـشـار فـقـر و نـيـاز، از تـشـكـيـل خانواده سرباز مى زنند و بسيارى از خانواده ها از فشار فقر و عدم امكانات به تجديد نسل رضايت مى دهند. و اگر بگوييم كه بيشتر مردمى كه مى ميرند قربانى فقر و فلاكتند، سخنى به گزاف نگفته ايم .
آرى ! اگر بخواهيم ضايعات و زيانهاى برخاسته از فقرا را در جامعه انسانى بشمارى سـخـن بـه درازا مـى كـشـد و شـكـل كـتـاب تـغـيـيـر مـى يـابـد هـمـينگونه اگر بخواهيم از مسايل اقتصادى و ابعاد گوناگون آن بحث كنيم ، كتاب از موضوع اصلى خويش خارج مى شود، به همين جهت سخن را بدين گونه خلاصه مى كنيم .
از جـمـله اصـلاحـات گـسترده و طرحهاى بزرگى كه امام مهدى عليه السلام بدان قيام مى كند مساءله حل مشكلات اقتصادى در خانواده بزرگ بشرى است و اين كار بزرگ و برنامه عـظـيـم از راه پـيـاده كـردن مـقررات عادلانه و رهايى بخش و زندگى ساز اقتصاد اسلامى خواهد بود و از مهمترين و كارسازترين بندهاى آن عبارتند از:
1- مباح اعلان كردن بهره ورى شايسته و عادلانه و سازنده از مواهب و نعمتهايى كه خداوند براى انسان پديد آورده است .
2ـ اعطاى آزاديهاى گوناگون در امور اقتصادى و اجتماعى و فكرى و صنعتى و براساس حق و عدالت اسلامى .
3ـ بهره ورى از مواهب و امكانات و نيروهاى طبيعت و فرصت و ميدان دادن به دستها، مغزها و انـديـشـه هـاى تـوانـا و سـازنـده و مـبـتـكـر بـراسـاس عقل و انديشه .
براى روشن شدن مطلب مثالهايى ترسيم مى گردد:
1ـ در دريـاهـا و نهرهاى بزرگ دنيا، ميلياردها ماهى از انواع گوناگون آن كه بهره ورى از آنـان حلال است ، زندگى مى كنند. ما در دو نهر ((دجله )) و ((فرات )) در عراق ديده ايم كه انواع ماهيان همانند سيل آب در حركتند.
مـاهـى عـلاوه بـر ايـنكه غذاى لذيذ و مفيدى است ، براى بسيارى از بيماريهاى كشنده نيز، داروى شـفـابـخـش و مـنـاسـبـى اسـت و اتـفـاقـا بـصـورت سـرسـام آورى قابل تكثير و پرورش است كه اگر درست عمل شود از انقراض و تمام شدن آن نبايد وحشت داشت چرا كه نهرها به درياها مى پيوندند و برخى درياها به يكديگر.
امـا بـا وجود فراوانى اين ماده غذايى و دارويى و اين متاع تجارتى ، دولتها براى صيد آن ، مـقـررات دست و پاگير و سختى وضع مى كنند كه همين مقررات باعث كاهش بهره ورى مردم از اين نعمت خدا و منابع غذايى است و به بالا رفتن قيمت آن منجر مى گردد.
حـكـومـتـها به افراد خاصى اجازه صيد ماهى و بهره ورى از اين نعمت الهى را مى دهند و در برابر اين اجازه انحصارى و رسمى ، ماليات سنگين و شرايط بسيارى مى نهند. به همين جهت قيمت ماهى حتى در شهرها و كشورهاى ساحلى و كرانه هاى نهرها و شطها نيز، بالاست و بيشتر فقرا و محرومان از اين نعمت الهى ساخته است .
خدا در قرآن مى فرمايد:
((اللّهُ الّذِى سخّرَ لَكمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِى الْفُلْك فِيهِ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضلِهِ .)) (691)
يـعـنـى : خـدا، هـمـان كـسـى است كه دريا را براى شما مسخر ساخت تا به امر او كشتى در پهنه امواج آن جريان يابد و شما از فضل و بخشايش او بجوييد.
و مى فرمايد:
((... و سخر لكم الاءنهار.)) (692)
يعنى : و خداست كه نهرها را مسخر شما ساخت .
و مى فرمايد:
(( وَ هُوَ الّذِى سخّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكلُوا مِنْهُ لَحْماً طرِيّا ....)) (693)
يـعـنى : و او خدايى است كه دريا را براى شما مسخر ساخت تا از آن گوشت تازه (همچون گوشت ماهيان ) تغذيه نماييد....
و مى فرمايد:
(( وَ مَا يَستَوِى الْبَحْرَانِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سائغٌ شرَابُهُ وَ هَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَ مِن كلّ‏ٍ تَأْكلُونَ لَحْماً طرِيّا وَ تَستَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسونَهَا ....)) (694)
يـعنى : اين دو دريا مساوى نيستند، اين دريا، آبش گوارا و شيرين و نوشيدنش گوارا است و اين يكى شور و تلخ و گلوگير است ، اما از هر دو، گوشت تازه مى خوريد....
و مى فرمايد:
((أُحِلّ لَكُمْ صيْدُ الْبَحْرِ وَ طعَامُهُ مَتَعاً لّكُمْ وَ لِلسيّارَةِ ....)) (695)
يـعنى : صيد دريا و طعام آن براى شما حلال گرديد تا شما و مسافران از آنان بهره ور گريد....
اگر براستى حكومتها به مردم اجازه بهره ورى از اين منابع حياتى را مى دادند و خود در كـنـار ايـن بـهـره ورى مـردم ، بـه وظايف خويش عمل مى نمودند، بى ترديد قيمت گوشت ، قـوس نـزولى مى پيمود و بسيارى از مردم از اين راه بهره ور مى شدند و دولتها، نيازى به وارد ساختن گوشت يخ ‌زده از كشورهاى ديگر را نداشتند.(696)
از بـركـات عـصر ظهور در بعد اقتصادى اين است كه خيرات و بركات و نعمتها از هر سو فـرو مى بارد و به همه قشرها و طبقات جامعه مى رسد از جمله كارها اين است كه امام مهدى عليه السلام اين ممنوعيتهاى تحميلى و ظالمانه را بر مى دارد و به همگان اجازه مى دهد از ايـن ذخـاير و نعمتهايى كه خداوند براى بندگانش آفريده است در پرتو عدالت و آزادى بـهره گيرند. او اجازه مى دهد تا مردم از زمين و گنجينه ها و منابع و معادن آن و از زمينهاى حاصلخيز و مزارع استفاده كنند.
و بـديـن جهت است كه ثروتها فراوان و بركات چندين و چند برابر توليد مى گردد. و ديگر نه فقر گرسنگى مى ماند و نه سوء تغذيه ، محروميت و جرائم و جناياتى كه در سراسر جهان به سبب فقر و محروميت و گرسنگى و بيكارى در شبانه روز رخ مى دهد، در اين صورت فروكش مى كند.
اينك ترسيم برخى از روايات كه نشانگر زندگى اقتصادى امام مهدى عليه السلام است :
1ـ از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله است كه فرمود:
((اءبشروا بالمهدى ... و يقسم المال صحاحا بالسوية ويملاء قلوب امة محمد غنى و يسعهم عدله ، حتى اءنه ياءمر مناديا ينادى : ((من له جاجة الى ؟))
فـمـا يـاءتـيـه اءحـد الا رجـل واحـد يـاءتـيـمـه فـيـسـاءله ، فيقول له المهدى : ((ائت السادن حتى يعطيك .))
فياءتيه ، فيقول : ((اءنا رسول المهدى اليك لتعطينى مالا.))
فيقول : ((اءحث !))
فـيـحـثى ما لا يستطيع اءن يحمله فيلقى منه حتى يكون قدر مايستطيع اءن يحمله ، فيخرج بـه فـيـنـدم و يـقـول : ((اءنـا كـنـت اءجـشـع امـة مـحـمـد نـفـسـا كـلهـم دعـى الى هـذا المال فتركه ، غيرى .))
فيرد عليه فيقول (السادن ): ((انا لا نقبل شيئا اءعطيناه ....))(697)

يـعـنـى : به مهدى عليه السلام بشارتتان مى دهم ... او ثروتها را درست و بطور مساوى تـقـسـيـم مـى كـند و به بركت او غنا و بى نيازى دلهاى امت محمد صلى الله عليه و آله را لبـريـز مـى سـازد و عـدالت او همه را در برمى گيرد، تا آنجايى كه دستور مى دهد ندا كـنـنـده اى نـدا كـنـد كـه : ((هان ، اى مردم ! هر كس نياز مالى دارد بيايد و هر چه مى خواهد بگيرد.)) و جز يك نيازمند، كسى نمى آيد.
آن يـك نـفـر مى آيد و امام مهدى عليه السلام به او مى فرمايد: ((نزد خزانه دار برو تا آنچه مى خواهى به تو بدهد.))
نزد خزانه دار مى رود و مى گويد: ((من از سوى امام مهدى عليه السلام آمدم ام ، تا به من كمك كنى و ثروتى به من بدهى .))
خزانه دار مى گويد: ((آنچه مى خواهى برگير!))
و او آنـقـدر زر و سيم برمى دارد كه نمى تواند ببرد، مقدارى از آن را برمى گرداند تا بـتـوانـد حـمل كند و بقيه را مى برد. اما وقتى از خزانه دار دور مى شد پشيمان شده و مى گـويـد: ((گويى من حريصترين فرد از امت محمد صلى الله عليه و آله هستم . همه براى دريافت مال دعوت شدند اما جز من كسى نيامد.))
از اين رو نزد خزانه دار برمى گردد و زر و سيم را پس مى دهد اما خزانه دار نمى پذيرد و مى گويد: ((ما چيزى را كه بخشيديم ، ديگر نمى پذيريم .))
2ـ و نيز آورده اند كه فرمود:
((...فيجى ء اليه الرجل فـيـقـول : يـا مـهـدى ! اءعـطـنـى ... فـيـحثى له فى ثوبه ما استطاع اءن يحمله .)) (698)
يعنى : مردى بسوى آن گرامى مى آيد و مى گويد: ((سالار من ! به من كمك كن و ثروتى به من عطا كن .))
و آن حضرت آنقدر پول بر دامان او مى ريزد كه نمى تواند ببرد.

علیرضا قاسم زاده بازدید : 1 دوشنبه 11 فروردین 1393 نظرات (0)

امام مهدى عليهم السلام هنگامى كه ظهور نمايد، چگونه حكومت مى كند؟
ايـن پـرسـش از جـمـله مـهـمـتـريـن پرسشها، در اين مورد است و پاسخ آن نياز به مقدمه اى روشنگرانه پيرامون قانون و حكومت دارد بدين صورت :
نقش سرنوشت ساز قانون
از جـمـله عـوامـلى كـه در نـيـكـبـختى يا نگونبختى و صلاح و سازندگى يا تباهى و انـحـطـاط جـامـعـه هـا و تـمـدنـهـا نـقـش ‍ سـرنـوشـت سـازى دارد، عوامل قوانين و مقررات حاكم بر جامعه و تمدن ، در ابعاد گوناگون حيات ، بويژه حكومت و سياست و قضاوت است .
قـوانـيـن بـا همه انواع و اقسام آن ، ابزارهاى جهت دهنده و دستگاههاى تربيت كننده اى هستند كـه جـامـعـه را بـسـوى ارزشـهـا يـا ضـد ارزشها جهت مى دهند و بسوى نيكى و نيكبختى يا شرارت و نگونسارى ، سوق مى دهند.
بعبارت ديگر: سرنوشت تعالى يا انحطاط هر فرد و جامعه اى در گرو قوانين حاكم بر آن جـامعه است . اين قوانين و مقررات است كه وسايل و امكانات پيشرفت فرهنگى را فراهم مى سازد و يا وسايل مطالعه و تحقيق و شكوفايى را درهم مى نوردد.
قـانـون اسـت كـه مـى تـوانـد آزاديـهـاى بـى قـيـد و بـند و ويگرانگر را به ستمكاران و هـرزگان ، براى ستم و تباهى اعطا كند و نيز در توان آن است كه از ارزشهاى انسانى و اخـلاقـى پـاس دارد و ضـمن به رسميت شناختن آزادى مسئولانه در همه ابعاد معنوى و مادى ، با ضد ارزشها و عوامل مخرب آرامش و امنيت جامعه ، پيكار نمايد.
قـانـون است كه يك جامعه را به اوج غنى و ثروت و آسايش و رفاه و شكوه مى رساند يا آنـان را بـه فـقـر و تـورم و گـرسـنـگـى مى كشاند و بذر انحطاط و عقب ماندگى را مى افشاند.
هـمينگونه صدها هزار مثال مى توان آورد كه قانون در آنها حكم مى راند و نقش تعيين كننده و سرنوشت سازى دارد.
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه : قـانـون در سـرنوشت جامعه ، نقشى اساسى دارد بويژه در ابعاد سـيـاسى ، قضايى ، تدبير امور و تنظيم شئون جامعه و همينگونه حاكم و يا قاضى مى تـوانـد ستمديده را پناه دهد و ناتوان را يارى كند و حق آنان را از ستمكاران بستاند و مى تـوانـد حـق را بـاطـل و بـاطـل را حق جلوه دهد و با درهم نورديدن حقوق و ريختن خونها، با اموال ، نواميس و اعراض مردم بازى كند.
اين سخنى كوتاه از قانون و حكومت و نقش اوج دهنده يا انحطاط آفرين آنها در جامعه .
در هـمـيـن روزگـار مـا.... و در جـهـان مـعـاصـر، مـيـليـونـهـا اصـل و مـاده قـانـونـى كـه بـر جـامـعـه ها و تمدنهاى بشرى ، در كشورهاى اسلامى و غير اسـلامـى حـاكـم اسـت ، تـنـهـا بـخـش نـاچـيـزى از آن قـوانـيـن ، هـمـاهـنـگ بـا عـقـل و عدالت است . امام بيشتر آنها با تمامى مفاهيم و ارزشها، اخلاق و عدالت ، فضيلت و اديـان توحيدى ، ناسازگارند. اين قوانين بشرى است كه آزادى در هرزگى و هوسبازى ، آلودگى و انحراف جنسى ، ميخوارى و رباخوارگى را مى دهد و مقررات بازدارنده از سفر و اقـامـت ، تجارت و واردات و صادرات ، خانه سازى و زراعت ، مرغدارى و دامپرورى را به اجـرا مـى گـذارد و جـز در شـرايط بسيار سخت و با مالياتهاى ظالمانه اجازه بهره ورى نمى دهد.
اينها تازه گوشه اى از نارساييها و ناسازگاريها و اثرات شوم قوانين تراويده از ذهن و فكر و هواهاى بشرى است . اگر بخواهيم آثار ويرانگر و فاجعه بار اين قوانين را كه در كـشـورهـاى و جـامـعه ها به همراه مصائبى كه بر سر بشريت باريده است ، خاطرنشان سازيم از موضوع كتاب دور مى افتيم .
بـه هـمـيـن جـهـت به همان مقدار از فشار قوانين ظالمانه و سلب آزاديهاى سازنده و حياتى بـوسـيـله آن كـه هر انسانى با همه وجود آنها را درك مى كند بسنده نموده و خاطرنشان مى سـازيـم كـه در عـصـر شـكـوهـبـار امـام مـهـدى عـليه السلام تمامى مقررات بيدادگرانه و غيراسلامى در همه ابعاد، الغا و به زباله دان تاريخ ريخته مى شود و ديگر براى آنها ارزش و بهايى نيست و تنها منبع قوانين و مقررات حاكم بر انسانها، قرآن شريف ، سنت و روش عـادلانـه و مـتـرقـى پـيـامبر صلى الله عليه و آله خواهد بود. سنت و شيوه اى كه از بازيگرى و تزوير و تحريف و دستكارى مصون باشد.
تـنـهـا در آن شـرايـط اسـت كـه بـشـريـت از فـجـايـع و ره آورد زيانبار قوانين كفرآلود و ظـالمـانـه ، نجات مى يابد و در سايه قوانين عادلانه و انسانى اسلام كه حقوق انسان را صـيـانـت و رفـاه و نـيـكـبختى او را براستى تضمين مى كند، زندگى مى نمايد. در سايه قـوانـيـن و مـقـرراتـى كـه هـر بـيـدادگرى را در مرز خود متوقف و تمامى راههاى انحراف و نگونسارى را مسدود مى سازد.
لازم اسـت از يـاد نـبـريـم كـه تـنـهـا قوانين و مقررات اسلام واقعى است كه نيكبختى جامعه انـسـانـى را در دنـيا و آخرت تضمين مى كند و ديگر سيستمها و نظامهاى قانونى و هويت و حـقـيـقـت آنـهـا را، اوضـاع غـمـبـار حـاكـم بـر جـهـان امـروز مـعـرفـى مـى كـند. اين تباهيها و بـيـدادگريها، رنجها و مشكلات ، انواع محرومتيها و سركوب و فشارى كه بر توده ها در سـراسـر گيتى سايه افكنده است همه اينها از نتايج و ره آورد و آثار همين مقررات ساخته ذهن و انديشه بشر است .
ايـن سـخن را كسانى خوب مى فهمند كه در دنياى به اصطلاح متمدن امروز چه شرق و چه غـرب ، بـه وزارتـخـانـه هـا و ادارات دولتى و دادگستريها...گرفتار شده باشند آنگاه اسـت كـه بـه خـوبـى و روشـنـى در خـواهـنـد يـافـت كـه چـگـونـه حـق ، پايمال و باطل ، يارى مى گردد، كرامتها به هدر مى رود و عدالت مى ميرد.
چگونه رشوه حكم مى راند و پارتيها و سفارشهاى چهره هاى متنفذ، كارساز است .
بـرخى وكلا، نقش تاءسفبارى در پايمال ساختن حق و نابودى حقوق انسانها دارند بويژه هـنـگـامـى كه صاحبان حق ، ضعيف و فاقد توان و كارآيى لازم براى دفاع از حقوق خويش بـاشـنـد و نـتـوانند از ابراز و وسايل لازم براى پيروزى و غلبه بر دشمن خويش بهره گيرند.
مـن براى عقيده ام كه قوانين حقيقى اسلام و احكام و مقررات راستين خدا، جز در زمان پيامبر و اميرالمؤ منان عليه السلام بطور كامل پياده نشدهه و پس از آن همه به بوته فراموشى سپرده شد و يا از صحنه بركنار و تنها در كتابها باقى ماند.
مـن در يـك فـرصت مناسب مى توانم اين مطلب را اثبات كنم امام اينك اين بحث را در يك جمله خـلاصـه مـى كـنـم و آن ايـنـكه : هر كسى به تاريخ خودكامگان اموى ، عباسى ، عثمانى و ديـگـر حـكـومـتـگـران سياهكار پس از آنها، مراجعه كند اين موضوع را به روشنى در خواهد يافت .
واقـعيت اين است كه : هدف حكيمانه الهى از آفرينش تحقق نيافت چرا كه خداى جهان آفرين هـر آنـچـه را انسان براى يك زندگى شايسته بدانها نيازمند است از آب گرفته تا هوا، زمـيـن و مـعـادن و مـنـابـع هـمـه را بـراى او پـديـد آورد. بـه خـاك زمـيـن ، بـا هـمـكـارى مـتـقـابـل خـورشـيـد، هـوا، آب و ذرات نـهـفـتـه در خـاك ، استعداد و شايستگى رويش زراعت و گـل و گـيـاه و نـهـال و درخـت قـرار داد. و طـبـيـعـت را بـراى انسان رام ساخت تا بهره ورى شـايـسـتـه از امـكـانات آن ، لوازم حيات و ضروريات زندگى همچون : خوراك ، پوشاك ، مـسـكـن و ديـگـر نـيازهايش را بصورت فراوان توليد نمايد تا در زندگى خويش همواره احـسـاس بـى نـيـازى و نيكبختى كند. اما خودكامگان قرون و اعصار، پيش از اسلام و پس از فـرود آمـدن قـرآن شـريـف ، انـسـان را بـه عـبـوديـت و بـنـدگى خويش كشيدند و ميان او و زنـدگـى سـعادتمندانه و آباد و آزاد مانع شدند و بخاطر نقش ارتجاعى و ويرانگر آنها ميليونها انسان در اسارت و شقاوت زيستند و همانگونه جهان را بدرود گفتند.
اين از نظر بعد دنيوى و مادى حيات انسان .
امام بعد معنوى و عقيدتى : خداى جهان آفرينش پس از آفرينش انسان و تدبير امور مادى و شئون جسمى او، پيام آوران خويش را يكى پس از ديگرى بسوى انسان برانگيخت تا آنان در پـرتـو وحـى ، انـديشه و عقيده انسان و بينش او را در مورد جهان و انسان و آفريدگار هـسـتـى اصـلاح كـنند، نهال پرثمر ايمان و اخلاص را در دلهاى آنان كشت نمايند. فطرت آنـان را بـيـدار و گـنـجـهـاى نـهـفـتـه خـرد و عـقل آنان را برانگيزد، موهبتهاى وجود آنان را استخراج و نيروها و تواناييهاى آنان را شكوفا سازند.
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه : خداوند، پيامبران را براى اصلاح زندگى جامعه و فرد در ابعاد عـقـيـدتـى ، فـرهنگى ، اقتصادى ، معيشتى ، اجتماعى ، خانوادگى ، سياسى ، قضايى ، و ديـگر ابعاد برانگيخت ، اما متاءسفانه بسيارى با اين اصلاحگران راستين پيكار كردند و نصايح ، اندرزها، خيرخواهيها و برنامه هاى آنان را نپذيرفتند. به آنان اهانت روا داشتند. بـه بـاد تـمـسـخـر شـان گـرفـتـنـد و خون پاك آنان را به زمين ريختند كه قرآن شريف مـوضعگيرى ناهنجار امتها در برابر بعثتها و پيام آوران خدا را به شايستگى ترسيم مى كند.
اين فشرده اى از تاريخ پيامبران و امتها.
در مـورد پـيامبر گرامى اسلام عليه السلام نيز قرآن شريف بيانگر اين واقعيت است كه : شـرك گـرايـان و كـافـران بـجـاى حـق پـذيـرى ، برضد او و برنامه اى نجات بخش و افـتـخار آفرينش بپا خواستند. و جنگهاى آنان پس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله از مـكـه بـه مـديـنـه تـا رحـلت آن فـرزانـه عـصـرهـا و نـسـلهـا، هـمـه و همه ، نشانگر اين موضعگيريهاى رسوا و ننگبار برخى انسانها در برابر اين پيامبر پرشكوه و اين مصلح فرزانه و پدر پر مهر است .
پس از آن همه فداكاريها از سوى حق طلبان و توحيدگرايان و آن شرارتهاى شرم آور از سوى شرك گرايان و بيدادگران ، سرانجام اسلام استقرار يافت و پايه هاى آن نيرومند گـشـت و تـوده هـاى مـردم ، فـوج فوج به دين خدا ايمان آوردند، آنگاه خدا به پيام آورش دسـتـور داد كه اميرمؤ منان عليه السلام را به عنوان امام و جانشين پس از خويش و پيشواى امت معرفى نمايد و تدبير امور و تنظيم شئون انسانها را به كف با كفايت او بسپارد.
پـيـامـبر صلى الله عليه و آله فرمان خدا را به انجام رسانيد و در حجة الوداع و سرزمين ((خـتم )) فراتر از 25 هزار نفر را گرد آورى و ضمن سخنان شكوهمند و تاريخى دست اميرمؤ منان عليه السلام را گرفت و فرمود:
((من كنت مولاه فهذا على مولاه .)) (676)
و مـردم را بـه پيروى از آن پيشواى بزرگ و فرمانبردارى از او، فرمان داد و از مخالفت بـا او و دشـمـنى با راه و رسم توحيدى و عادلانه اش برحذر داشت ، اما متاءسفانه بيشتر مسلمانان با فرمان پيامبر عليه السلام مخالفت ورزيدند و جز گروهى بر اطاعت او ثبات قدم نشان ندادند.
در نـتـيـجـه ، عـنـاصـر و جـريـانـاتـى قـدرت و حـكـومـت را بـه كـف گـرفـتـنـد كـه هـواى دل خـويـش را بـيـشـتر از مقررات پاك و قوانين انسانساز اسلام پيروى نمودند و بر اثر حـاكـميت فريب و ستم در قرون و اعصار، آنچه نمى بايست ، بر سر نسلها و عصرها آمد و انـواع دردهـا و رنـجـهـا و فـجـايـع و مـصـائب بـر بـشـريـت بـاريـدن كـرد و جـلوه و جمال دلارا و زيباى سيستم زندگيساز و انسان پرداز اسلام ، ميدان تحقق و تجلى نيافت . و بـدتـر از آن كـار بجايى رسيده كه توده هاى مردم پنداشتند قوانين و مقررات اسلام همان رفـتـار و گـفتار و عملكرى است كه زمامداران و حكومتهاى مدعى اسلام و حاكم بر جامعه اى مسلمانان انجام مى دهند و اين از هر جهت براى جهان اسلام و خود مكتب نجاتبخش و آسمانى آن ، غمبار بود.
حكومت امام مهدى عليه السلام
هـنـگـامـى كه ما از حكومت جان بخش امام مهدى عليهم السلام سخن مى گوييم ، سخن ما بر دو نقطه و دو محور دور مى زند: نخست ، محور و نقطه محور صدور حكم و وضع قوانين و آموزشهاى گوناگون در ميدانهاى مختلف زندگى است و نقطه و محور دوم ، محور داورى و قـضـاوت مـيـان امـت اسـت كه خواه مسايل و مشكلات خود را بسوى حكومت عادلانه آن حضرت ببرد يا نبرد.
صدور حكم و وضع قوانين
در مورد محور نخست ، روشن شد كه تمامى قوانين و مقررات بيگانه از اسلام و قرآن ، در حـكـومـت امـام مـهـدى عـليـه السـلام الغـا و دور ريـخـتـه مـى شـود و هـرگـز بـدانـهـا عـمـل نـمـى گـردد و بجاى آنها مقررات درخشان و زندگى ساز برخاسته از قرآن و شيوه راسـتـيـن پـيـامبر صلى الله عليه و آله امور مردم را تدبير و شئون كشور را تنظيم و در كران تا كران جامعه ها همانگونه كه شايسته و بايسته است ، پياده مى شود.
خلاصه اينكه : امام مهدى عليه السلام تمامى برنامه ها و طرحها و عملكردها و مقرراتى را كـه پـيـامـبـر و اميرمؤ منان عليه السلام در حكومت كوتاه مدت و عادلانه و پرمهر خويش در مـيـدانـهـاى گـونـاگـون زنـدگـى پـيـاده كـردنـد، بـه گـونـه اى كـامل و درخشان پياده مى كند و افزون بر آنها به منظور تاءمين نيكبختى و رفاه و آسايش و آرامـش جـامـعـه طـرحـهـا و بـرنـامه ها و عملكرد ديگرى همچون . ساختن پلها، ايجاد سدها، گـسـتـرش خـيـابـانـهـا و شـاهـراهـهـا، حـفـر كـنـالهـا و پـاكسازى نهرها و نصب دستگاههاى گـوناگون و مورد نياز صدور اجازه رسمى به مردم جهت احياى زمينهاى موات و بهره ورى عـادلانـه و شـايـسـتـه از مـعادن و منابع گوناگون و ديگر نعمتهايى كه خدا به انسانها ارزانى داشته است كه همه اينها از روح و محتواى اسلام و مقررات آن بر مى خيزد.
ايـن پـرتـوى از طرح و برنامه حاكميت عادلانه و بشر دوستانه و زندگى ساز امام مهدى عليه السلام در محور نخست ، اينك محور دوم حكومت شكوهبار آن حضرت .
قضاوت و داورى او
داورى و قـضـاوت آن گـرامـى در جـامـعـه ، بـسـان داورى نـيـاكان پاك و پاكيزه اش عـادلانـهـو انـسـانـى و بـراسـاس حـق و عـدالت اسـت و بـا يك ويژگى از داورى آن عدالت پـيـشـگـان مـمـتـاز مـى شود و آن ويژگى اين است كه آن حضرت در سيستم قضايى خويش بـراسـاس آگـاهـى و اطـلاعـات خـويـش بر رخداد و حوادث داورى مى كند، از اينرو نه به انتظار گواهى گواهان مى ماند و نه دلايل و مدارك و شواهدى كه ادعا را اثبات كند.
سخن در اينجا بر دو محور دور مى زند:
1ـ نـخـست اينكه اين روايت صحيح و جان بخش كه در مورد امام مهدى عليه السلام و ره آورد حـاكـمـيـت او بـطور متواتر از پيامبر از پيامبر گرامى و امامان معصوم عليه السلام رسيده است ، بارها تكرار شد كه مى فرمايند:
(( انه يملاء الارض قسطا وعدلا بعد ما ملئت ظلما وجورا. )) (677)
يـعـنـى : امـام مـهـدى عـليـه السـلام پـس از ظـهـور خـويـش ، جـهـان را سـرشـار از عدل و داد مى كند پس از آنكه از ستم و بيداد لبريز گردد.
شـايـسـتـه يـادآورى اسـت كـه ايـن حـديـث در مـجـمـوعـه هـاى روايـى ، صدها بار از راههاى گـونـاگـون و چـهـره هاى مختلف روايت شده است به گونه اى كه هيچ جايى براى شك و ترديد در صحت و درستى آن نمى ماند.
آرى ! آن اصلاحگر بزرگى كه مى خواهد ستم وبيداد را در همه ميدانها و ابعاد چهره هايش نـابـود سـازد و ريشه و اساس آن را در هر نقطه اى كه باشد و يا از هر انسانى سرزند از بـيـخ و بـن بـركـنـد، طبيعى است كه از چنين عدالت گسترى نبايد انتظار داشت كه خود منتظر اين باشد كه مظلوم به او شكايت برد يا آن پيشواى عدالت از مدعى ستمديده براى اثـبـات ادعـاى بـه حـقـش كـه بـراى آن داور عـدلت پـيـشـه ، روشـن اسـت دلايـل ، شـواهد، اسناد و مدارك ارائه كند، هرگز! چرا كه گاه ممكن است مظلوم براى اثبات بـيـدادى كـه بـر او رفـتـه يـا حـقـى كه از او پايمال شده است ناتوان باشد يا بتواند ساختگى بودن بافته هاى ظالم را روشن كند.
مـمـكـن اسـت ستم و بيداد در بسيارى از نقاط روى زمين واقع شود و مظلوم نتواند از بيدادى كه بر او رفته است به امام عدالت و نجات شكايت برد. و نيز امكان داد انسانى مخفيانه و بـه سـتـم كـشـتـه شـود و كـسـى از كـشـتـه شـدن او آگـاه نـگـردد و قـاتـل او را نـشـنـاسـد و در نتيجه خون او پايمال گردد، در اين صورت چگونه مى توان گفت :
((امـام مـهـدى عـليـه السـلام زمـيـن و زمـان را لبـريـز از عدل و داد مى سازد؟!))
2ـ از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله روايت آورده اند كه مى فرمايد:
(( انما اءقضى بينكم بالايمان و البينات )) (678)
يعنى : مردم ! من در ميان جامعه ، بر اساس دلايل و شواهد و سوگندها، قضاوت و داورى مى كنم ـ نه براساس وحى و رسالت ـ.
شـايـد مفهوم ظاهرى روايت پيامبر صلى الله عليه و آله اين باشد كه : آن حضرت در ميان مردم ، براساس آگاهى و علم شخصى خويش داورى نمى كند.
بعنوان مثال : اگر پيامبر صلى الله عليه و آله با علم نبوت و رسالت بداند كه فلان شـخـص ، دسـت به سرقت زده است ، خود، بر او، كيفر سرقت را جارى نيم سازد بلكه به انـتـظـار گـواهـى گـواهـان مـى نـشـيـنـد و هـنـگـامـى كـه پـرونـده ، طـبـق مـوازيـن قضايى تكميل گرديد حكم مى كند و او را كيفر مى دهد.
شـايـد ايـن شـيـوه پـيـامـبـر صـلى الله عـليـه و آله در داورى و قـضـاوت و عـمـل نـكردن براساس آگاهى و اطلاع شخصى خويش ، بدان جهت بود كه اگر آن گرامى در داوريـهـاى خـويـش بـراسـاس آگـاهـى و اطلاع شخص قضاوت مى كرد رفتار و عملكرد قـضـايـى او در مـيـان امـت سـيـره و سـنت مى شد و آنگاه بود كه براى هر قاضى و حاكمى دسـتـاويـز و بـهـانـه مـى گـشـت و كـه در جـامـعـه ، بـدون دلايـل و مـدارك قانع كننده و درستى به هركس دلش خواست حد جارى سازد و طبق تمايلات خـويـش حـكم راند و آنگاه ادعا نمايد كه به علم و اطلاع شخصى خويش داورى نموده و حكم رانـده اسـت . و بـا ايـن كـار نـظام دين و جامعه از هم گسيخته و هرج و مرج و خودكامگى در سـيـسـتـم قـضـايـى رواج يـافـتـه و مـعـيـارهـا و مـقـيـاسهاى فقهى و حقوقى و عرفى دچار اختلال مى گشت ، بر اين اساس بود كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله اين راهها را براى قضاوت بدرفتار و حكومتهاى بيدادگرى مسدود ساخت تا آنان نتوانند در ميان مردم ، طبق تمايلات جاه طلبانه و هواهاى خويش حكم رانند و آنگاه مدعى گردند كه براساس علم و آگاهى شخصى خويش حكم مى كنند.
اما امام معصوم و پيشواى عدالت گسترى كه هرگز چنين احتمالى در مورد او نمى رود و هيچ نوع اشتباه و انحرافى به ساحت مقدس او راه ندارد، بر چنين انسان والايى زيبنده است كه بـراسـاس آگـاهـى و اطـلاعـات شـخـصى خويش به امور و رخدادها، داورى نمايد و هرگز منتظر گواهى گواهان و اقامه دلايل و مدارك از سوى مدعى نباشد و بر سوگندهاى دروغين از سوى طرفين ، بهايى ندهد و آنچه حق و عدالت است آن را ملاك قرار دهد و بر اساس آن داورى نمايد.
با توجه به اين نكته اساسى كه :
اولا: امـام مـهـدى عـليـه السـلام اصـلاحـگـر بـزرگـى اسـت كـه زمـين و زمان را سرشار از عدل و داد مى كند.
و ثـانـيـا: عـلاوه بـر تـمـامـى آگـاهـيـهـا و اطلاعات و معيارها، براساس آگاهى و اطلاعات شخصى خويش ، داورى و حكومت مى نمايد؛
ايـن واقـعـيـت دريـافـت مى گردد كه آن حضرت ، تبهكاران و آدمكشان و مجرمان را براساس عدالت و به منظور اصلاح جامعه به كيفر شايسته و عادلانه گناهانشان مى رساند، خواه آثـار و دلايـل و مـدارك جـرم موجود باشد و يا آن را از بين برده باشند و طبق موازين عادى ثابت نشود و گواه و بينه اقامه نگردد.

علیرضا قاسم زاده بازدید : 1 دوشنبه 11 فروردین 1393 نظرات (0)

اين سؤ ال در صدر سلسله پرسشهايى است كه پيرامون ظهور امام عصر عليه السلام مطرح مى گردد.
بـسـيارى مى پرسند كه : ((چگونه حكومتها در برابر امام مهدى عليه السلام خاضع مى گردند؟))
((چگونه آن اصلاحگران بزرگ جهانى بر حكومت و دولتها پيروز مى شود؟))
((و مـوضـع حـكـومـتـهـا و قـدرتـهـاى بـزرگ جـهانى در برابر آن حضرت چگونه خواهد بود؟))
ايـن مـوضـوع ، بـراسـتـى مـوضـوع حـسـاسـى اسـت و پـاسـخ آن نياز به اندكى شرح و تحليل دارد بدين صورت :
1 ـ حـقـيـقـت ايـن اسـت كـه حـكـومـتـهـا و دولتـهـا، هـمـواره از افـراد تشكيل مى گردند و همان افراد هستند كه در كنار هم ، دست در دست هم ، هياءتهاى حاكمه را مـى سـازنـد و روشـن اسـت كـه هـر انـسانى از اين هياءتهاى حاكمه ، به گونه اى امور و رخدادها را ارزيابى نموده و حوادث را مى فهمد.
2 ـ حكومتها در حيات خويش به سلاح و مهمات تكيه دارند و سلاح نيز در دست ارتشهاست ، در دست بزرگترين فرمانده تا كوچكترين فرد ارتش و يا نيروهاى مسلح .
3 ـ و نـيـز حـكـومـتـهـا بـر نـيـروهـاى مـسلحى چون : پليس ، نيروهاى انتظامى ، دستگاههاى اطلاعاتى ، ارتش خلقى و پاسداران رنگارنگ تكيه دارند و اينها همه ، دستگاههايى هستند كـه حـكـومـتها و دولتها بدانها تكيه مى كنند و بوسيله آنها قدرت و نيرو مى يابند و با دست آنها با مخالفان خويش مى جنگند و آنان را سركوب مى كنند.
ايـنـك جـاى سـؤ ال اسـت كـه اگـر نـيـروهـاى مـسـلح و دسـتـگـاهـهـاى عـريـض و طـويـل كـه حكومتها بدانها تكيه مى كنند با حكومت موافق نبودند يا فرمانبردارى نكردند، ديگر از دولتها چه كارى ساخته است ؟
بعبارت ديگر: ((هياءت حاكمه يا سران نظامى كه نيروهاى نظامى آن را از نظر فكرى و عقيدتى با آنان موافق نباشند، چه مى كنند؟))
حـكـومـتـها همواره از ارتش و نيروى نظامى خويش بيشتر از نيروى بيگانه مى هراسند چرا كـه بـر نـيـروى خـارجـى مـمـكـن اسـت بـوسـيـله نـيـروى مـوجـود در داخـل پيروز شد و آن را نابود ساخت ، اما بر ارتش خودى ، هنگامى كه همه ستون و بدنه و راءس يا بيشتر آن ، سر به طغيان و شورش برداشت ، چه مى توان كرد؟
دولتـها در برابر نيروهاى مسلح خويش هنگامى كه از آنان جدا شوند يا از نظر فكرى و عقيدتى با دولت خويش ‍ مخالف باشند، قدرتى ندارند.
آرى ! تـنـهـا وسيله رويارويى با چنين ارتش نظامى ، كمك گرفتن از ملت و يارى جستن از تـوده هـاى مـردم است و اين تلاش نيز هنگامى كه مردم به ارتش بپيوندند و يك صدا، بر ضد هياءت حاكمه بشورند با شكست روبرو مى گردد و حكومت سقوط مى كند.
در بـحـثـهـاى گـذشته ، خاطر نشان ساختيم كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله به هـنـگـامه خبر دادن از ظهور امام مهدى عليه السلام فرمود: (( انه يخرج بالسيف . ))
يعنى او با شمشير عدالت قيام خواهد كرد.
و ايـن سـخـن را بـرخـى به تمسخر گرفته و وسيله تاخت و تاز قرار داده و مى گويند: ((از شـمـشـيـر، در بـرابـر سـلاحهاى مرگبار كه اگر بكار افتد، همه چيز را به خاك و خاكستر تبديل مى كند، چه كارى ساخته است ؟
از سلاحهاى ويرانگر و مخربى چون : انواع بمبها، اقسام مسلسلها، انواع و اقسام تفنگها، تـانـكـهـا، زره پـوشـهـا، نـفـربـرهـا، هـواپـيـمـاهـا و ديـگـر وسـايـل جـنـگـى زمـيـنـى ، هـوايـى ، دريـايـى كـه اگـر بـه كـار افـتـد، نـسـل بـشـر را از صـفحه روزگار بر مى دارند، آخر در برابر اينها شمشير چه ارزشى دارد؟ و اثر آن در برابر اين سلاحهاى ويرانگر و نابود كننده و سريع چيست ؟))
براى پاسخ به اين سؤ ال مقدمه اى ترسيم مى گردد، اميد كه مفيد افتد.
مقدمه :
از انبوه رواياتى كه گذشت به اين واقعيت تصريح دارد كه حضرت عيسى عليه السلام بـه هـنـگـام قـيـام امام مهدى عليه السلام ، از آسمان فرود مى آيد و ضمن اقرار و تصديق وجـود گـرانـمايه آن اصلاحگر بزرگ جهانى به او اقتدا مى كند. و اين مطلب ثابت شده اسـت كـه خـداوند، عيسى عليه السلام را به آسمانها برده است ، چرا كه كشته شدن او را به دست دشمنان رد مى كند و مى فرمايد:
(( وَ قَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنَا المَْسِيحَ عِيسى ابْنَ مَرْيَمَ رَسولَ اللّهِ وَ مَا قَتَلُوهُ وَ مَا صلَبُوهُ وَ لَكِن شبِّهَ لهَُمْ وَ إِنّ الّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِى شكٍ مِّنْهُ مَا لهَُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلا اتِّبَاعَ الظنّ‏ِ وَ مَا قَتَلُوهُ يَقِينَا بَل رّفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ ... . )) (649)
يعنى : و نيز بدان سبب كه گفتند: ما مسيح ، پسر مريم ، پيامبر خدا را كشتيم در حالى كه آنان مسيح را نكشتند و بر دار نكشيدند بلكه كار بر آنان مشتبه شد و بى ترديد آنانكه در مـورد او اخـتـلاف مـى كـردنـد خـود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند و تنها پيرو پندار خود بودند و عيسى را به يقين نكشته بودند.
عـلاوه بـر قـرآن شـريـف و نيز روايات پيرامون صعود حضرت عيسى به آسمان ، بسيار اسـت و بـيـانـگـر ايـن واقـعـيـت كه او در آسمانها زنده و روزى مى خورد و اينك از صعود او بيشتر از 1900 سال مى گذرد.
و نـيـز ايـن روايات به صراحت بيانگر اين واقعيت است كه عيسى عليه السلام به هنگامه قيام امام مهدى عليه السلام از آسمان فرود مى آيد و به آن گرامى اقتدا مى كند و به امامت او نماز مى گذارد.
راسـتـى كـه حـكـمـت بـالغـه خدا و تدبير عظيم او را نظاره كنيد كه چگونه حضرت عيسى عـليه السلام را به آسمانها صعود مى دهد تا او را براى روزى بسيار شكوهبار و هدفى شكوهمند و مقصدى والا، ذخيره سازد
راسـتـى چـه ثـمـره ، چه فايده و چه حكمتى در فرود آمدن عيسى عليه السلام به زمين در قيام جهانى امام مهدى عليه السلام است ؟ و چه رابطه اى ميان اين فرود و آن ظهور هست ؟
كه از يك سو امام گرانقدر و پرشكوهى كه براى اصلاح زمين و زمان ذخيره شده است بپا مـى خـيـزد و خـورشيد جهان افروزش از پس ابرهاى غمبار غيبت طلوع مى كند و از دگر سو پـيامبر بزرگى كه در آسمانها ذخيره شده است فرود مى آيد و ضمن تصديق قيام جهانى مـهـدى عـليـه السلام به او اقتدا مى كند؟ راستى چه رابطه اى ميان اين دو رخداد شكوهمند است ؟
و چه مناسبتى ميان اين دو حادثه بى نظير مى باشد؟
پـيـش از هر چيز شايسته است فراموش نكنيم كه شمار مسيحيان جهان اكنون از هزار ميليون نفر مى گذرد، به عنوان مثال :
زمـامـداران و دولتـهـا و مـلتـهـاى اروپـا هـمه يا بيشترشان مسيحى اند، بيشتر زمامداران و حـكـومـتـهـا و مردم قاره سياه ، مسيحى هستند، همينطور دولتهاى آمريكاى شمالى و جنوبى و عـقـيـده مـسـيـحـيـان نـيـز در مورد عيسى عليه السلام مشهور است كه قرآن ضمن انتقاد، آن را ترسيم و تصحيح مى كند. بدين صورت :
1 ـ (( وَ قَالَتِ النّصارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ . )) (650)
و نصارى گفتند كه عيسى پسر خداست .
2 ـ (( وَ إِذْ قَالَ اللّهُ ياعِيسى ابْنَ مَرْيَمَ ءَ أَنت قُلْت لِلنّاسِ اتخِذُونى وَ أُمِّىَ إِلَهَينِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سبْحانَك مَا يَكُونُ لى أَنْ أَقُولَ مَا لَيْس لى بِحَقٍ إِن كُنت قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فى نَفْسى وَ لا أَعْلَمُ مَا فى نَفْسِك إِنّك أَنت عَلاّمُ الْغُيُوبِ . )) (651)
يـعـنـى : و يـادآور آنگاه را كه خدا به عيسى بن مريم گفت : ((آيا تو به مردم گفتى كه مرا و مادرم را جز خدا به خدايى گيرند؟))
گـفـت : ((تـو را بـه پـاكـى ياد مى كنم ، مرا نسزد چيزى بگويم كه شايسته آن نباشم اگر من چنين گفته بودم تو خود مى دانستى تو به آنچه در ضمير من مى گذرد دانايى و من از آنچه در ذات تو است بى خبرم ، چرا كه تو خود، داناى رازهاى نهانى .))
3 ـ (( لّقَدْ كفَرَ الّذِينَ قَالُوا إِنّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ . )) (652)
يعنى : آنان كه گفتند: ((خدا، همان مسيح پسر مريم است .)) كافر شدند.
شاعر در مورد عقيده آنان به مسيح عليه السلام مى گويد:

(( عجبا للمسيح بين النصارى

حيث قالوا: ان الا له اءبوه

ثم قالوا: ابن الاله اله

ثم قاموا بجهلهم عبدوه ))

يـعـنـى : در مـورد مـسيح ، ميان پيروانش در شگفتم هنگامى كه مى گويند: ((خدا، مسيح است .))
آنـگـاه مـى گـويـنـد: ((فـرزنـد خـدا، هـمـان خداست .)) و سپس ناآگاهانه و متعصبانه به پرستش او قيام مى كنند.
ما در روزگار خويش به نشريات گمراه كننده اى كه مبشران و مبلغان مسيحى آنها را چاپ و تـوزيـع مـى كـنند، بر مى خوريم كه در عصر فرهنگ و دانش نيز همين خرافه و دروغ به صراحت آمده است . و آنان تصريح مى كنند كه : ((عيسى ، خداست .)) و ((خدا، همان عيسى اسـت و او خـداى نـجـات دهـنـده اسـت .)) و سـخـنانى از اين قماش ‍ بافته هاى كفر آلود كه بـراسـتـى خـدا برتر و بالاتر از بافته هاى آنانست . و او بلند مرتبه و بزرگ از هر آنچه شرك گرايان مى پندارند، پاك و منزه است .
بـه هـر حـال بـحـث در ايـن اسـت كـه : مـسـيحيان با اين عقيده و انديشه در مورد عيسى عليه السـلام هـنگامى كه در سراسر جهان بشنوند كه حضرت مهدى عليه السلام آن اصلاحگر بـزرگ عـصـرهـا و نسلها ظهور نمود و عيسى عليه السلام نيز از آسمان فرود آمده و ضمن تـصـديـق آن حـضرت و اقرار به امامت او و كمك به قيام جهانيش ، به او اقتدا نموده و به امـامـت او نـمـاز مى خواند، در اين صورت آيا در سراسر گيتى حكومت و دولت و ملتى پيدا مى شود كه مسيحى باشند و باز هم با قيام جهانى امام مهدى عليه السلام مخالفت ورزند؟ و با او سر ستيز درآيند؟
روشـن است كه هرگز! بلكه همه مسيحيان به پيروى از عيسى عليه السلام و به دستور او زير پرچم امام عصر عليه السلام وارد مى گردند و اسلام واقعى را خواهند پذيرفت و از طرفداران امام عصر عليه السلام خواهند شد.
اينك رواياتى را در اين مورد مى آوريم :
1 ـ از امام باقر عليه السلام آورده اند كه ضمن حديث مفصلى فرمود:
(( ...فـاذا اجـتـمـع عنده عشرة آلاف رجل ، فلا يبقى يهودى و لا نصرانى الا آمن به و صدقه ... . )) (653)
يـعـنـى : هـنـگـامى كه ده هزار نفر پيكارگر و آگاه بر گرد آن حضرت گرد آمدند ديگر يـهودى و مسيحى يافت نمى شود جز اينكه به او و قيام جهانى اش ايمان مى آورند و او را تصديق مى كنند.
2 ـ اين روايت بصورت ديگرى نيز آمده است كه مى فرمايد:
(( ... فـاذا اجـتـمـع عـنـده العـقـد ـ عـشـرة آلاف رجـل ـ فـلا يـبـقـى يـهـودى و لا نـصـرانـى و لا اءحـد ممن يعبد غير الله تعالى الا آمن به و صـدقـه و تـكـون المـلة واحـدة . مـلة الاسـلام و كـل ما كان فى الاءرض ـ من معبود سوى الله تعالى ـ تنزل عليه نار من السماء فتحرقه . )) (654)
يـعـنـى : هـنـگـامـى كـه بـرگـرد امام مهدى عليه السلام پس از ظهورش ده هزار نفر انسان سـاخـتـه شده و فداكار، گرد آمدند، همه يهوديان و مسيحيان و كسانى كه جز خداى يگانه را مى پرستند، به امامت و راه و رسم او ايمان مى آورند و قيام جهانى و دگرگونسازش را تصديق و تاءييد مى كنند. آنگاه است كه همه ملتها يك ملت مى شوند، ملت اسلام و پيروان همه اديان به دين آسمانى اسلام مى گروند و همه معبودهاى دروغين مورد غضب خدا قرار مى گـيـرنـد و آتشى از آسمان فرود آمده و آنها را طعمه خويش مى سازد و همه را به خاكستر تبديل مى كند.
3 ـ از اميرمؤ منان عليه السلام آورده اند كه فرمود:
(( اذا بـعـث السـفـيـانـى الى المـهـدى جـيـشـا فـخـسـف بـه بـالبـيـداء و بـلغ ذلك اءهـل الشـام قـالوا لخـليـفـتـهـم : ((قـد خـرج المـهـدى فـبـايـعـه و ادخل فى طاعته ، و الا قتلناك .))
((فـيـرسـل اليـه بـالبـيـعـة و يـسـيـر المـهـدى عـليـه السـلام حـتـى يـنـزل بـيـت المـقـدس و تـنـقـل اليـه الخـزائن و تـدخـل العـرب و العـجـم و اءهـل الحـرب و الروم و غـيـرهـم فـى طـاعـتـه ، مـن غـيـر قتال ، حتى تبنى المساجد بالقسطنطنية و مادونها. ))
(655)
يـعـنـى هـنـگـامـى كـه سـفـيـانـى سـپـاهـى را بـسـوى مـهـدى عـليـه السـلام گـسـيل مى دارد و آن سپاه در بيابانى در ميان مكه و مدينه به زمين فرو مى رود و خبر اين حـادثه دهشتناك به شام و مردم آن رسد، آنان به زمامدار خويش مى گويند: ((مهدى نجات بخش ، ظهور كرده است ، با او بيعت كن و اطاعت او را گردن گذار! در غير اين صورت تو را نابود خواهيم ساخت .))
و او نـيـز بـه نـاچـار بـراى بـيـعت با امام مهدى عليه السلام گروهى را مى فرستد و آن حـضـرت هـمـه جـا را در مـسـيـر خـودش ‍ فـتـح مى كند تا در بيت المقدس فرود مى آيد. همه گـنـجـيـنـه هـا بـسـوى او انـتـقـال مـى يـابـد و عـرب و عـجـم ، اهـل حـرب و روم و ديـگران ، حكومت عادلانه و راه و رسم انسانساز و رهايى بخش او را بى آنـكـه بـا او پـيكار كنند مى پذيرند. آنگاه حركت جهانى او تا جايى پيش مى رود كه همه جا، نداى توحيد و عدالت ، طنين افكن مى شود و در قسطنطنيه و فراتر از آن و... مساجد را بنياد مى كند.))
و با اين بيان ، استفاده از سلاح ، ضرورت پيدا نمى كند و انواع اسلحه ها بى آنكه به وجود آنها احساس نياز شود، كنار گذاشته مى شود.

علیرضا قاسم زاده بازدید : 3 دوشنبه 11 فروردین 1393 نظرات (0)

از مسائلى كه درباره زندگى امام زمان (ع )، مورد بحث گفت و گوست ، مكان و محل سكونت ايشان است . آيا آن حضرت ، در مكان خاصى سكونت دارد، يا نه ؟ اگر در مكان ويژه اى است آن مكان كجاست ؟ اگر مسكن خاصى ندارد، پس چگونه زندگى مى كند و شناخته نمى شود؟ روايات و اخبارى كه در اين زمينه است گوناگون و گاه ، مخالف يكديگرند. پيش از بررسى اين احاديث ، يادآورى يك نكته ضرورى است :
آيا منظور از غيبت حضرت حجت (ع )، غيبت شخصى است ، يا غيبت عنوانى ؟ به عبارت ديگر، آيا آن حضرت ، به گونه اى زندگى مى كند كه هيچ گاه با مردم در تماس نيست و امكان ندارد كسى مكان ايشان را پيدا كند؟ يا اين كه آن حضرت با مردم در حشر و نشر است ، با آنان زندگى مى كند و معاشرت دارد، لكن به گونه ناشناس . او، مردم را مى شناسد، ولى مردم ايشان را نمى شناسند. در عين حال ، مكانى را براى سكونت برگزيده است . بحث از مكان و مسكن آن حضرت ، در هر دو فرض قابل بررسى است . رواياتى كه در اين زمينه وجود دارد چند دسته اند:
1. برخى از آنها محل خاصى را تعيين نمى كند و جايگاه حضرت را در بيابانها و كوهها معرفى مى كند. از آن جمله حضرت مهدى (ع )، به پسر مهزيار مى فرمايد:
(( يا بن المازيار ابى ابو محمد عهد الى ... و امرنى ان لا اءسكن من الجبال الا و عرها و من البلاد الا عفرها و...(438) ))
فرزند مهزيار! پدرم امام حسن (ع )، از من پيمان گرفت ... و فرمان داد كه براى سكونت كوههاى سخت و سرزمينهاى خشك و دور دست را برگزينم .
اين بخش از روايات ، گوياى آن است كه حضرت از حوزه دسترسى مردم به دور است و به سختى و دشوارى زندگى مى كند و كسى از محل سكونت وى آگاه نيست . اين كه در كدام منطقه و كدام سرزمين است ، مشخص نيست .
2. دسته دوم رواياتى است كه منطقه خاصى را به عنوان محل سكونت آن حضرت ، نام مى برند و محدوده آن را نيز تعيين مى كنند.
مدينه و پيرامون آن : ابى بصير مى گويد از امام باقر(ع ) شنيدم كه فرمود:
(( لابد لصاحب هذا الامر من عزلة و لابد فى عزلته من قوة و ما بثلاثين من وحشة ، و نعم المنزل طيبة .)) (439)
صاحب الزمان (ع ) را عزلت و غيبتى است كه در آن ، غيبت ، نيرومند است به سى نفرى كه با حضرت هستند و وحشت و تنهايى را از وى دور مى كنند. (و به قوت وى مى افزايند) و خوب جايگاهى است (مدينه ) طيبه .
از ظاهر روايت استفاده مى شود كه حضرت در مدينه منوره ، منزل دارد و افرادى هم همواره با ايشان هستند، به صورت ناشناس . البته اين مساءله با غيبت عنوانى سازگارتر است ، تا غيبت شخصى . امام (ع ) مانند ساير مردم زندگى مى كند، لكن كسى او را نمى شناسد و افراد خاصى با او در ارتباط هستند. ولى جمله : ((سى نفر با حضرت هستند)) با فلسفه غيبت ناسازگار است ؛ چه اين كه از اين چند نفر، اگر كوچك ترين سخنى در رابطه با مكان و منزل حضرت شنيده شود، به تدريج ، آن راز معلوم مى گردد و فلسفه غيبت از بين مى رود. روايت ديگرى است كه مكان حضرت را كوه ((رضوى )) در اطراف مدينه ، نام مى برد. عبدالاعلى آل سام مى گويد:
((با امام صادق (ع ) از مدينه خارج شديم ، به روحاء (اطراف مدينه ) كه رسيديم حضرت نگاهش را به كوهى دوخت و مدت زمانى ادامه داد... و فرمود: اين كوه ((رضوى )) نام دارد. خوب پناهگاهى است براى خائف (امام زمان ) در غيبت صغرا و كبرا.(440) ))
صاحب مراصد الاطلاع ، مى نويسد:
((رضوى ، كوهى است بين مكه و مدينه ، در نزديكى ينبع ، داراى آب فراوان و درختان زياد. كيسانيه مى پندارند كه محمد حنيفه ، در آن جا زنده و مقيم است .(441) ))
رجالى معاصر علامه شوشترى نيز مى گويد در نصوص معتبره رسيده است كه جايگاه حضرت ، در غيبت صغرى و كبرى كوه ((رضوى )) است . و اما اين كه ((كيسانيه )) كوه رضوى را مقر محمد حنيفه مى دانند، لازمه اش اين نيست كه جايگاه حضرت مهدى (ع ) نباشد، چون ((كيسانيه )) اخبارى كه از پيغمبر(ص ) شنيده بودند و به تواتر ثابت شده بود كه مهدى (ع ) غيبتى دارد، آن را بر محمد حنيفه تطبيق كردند و گفتند مكان او در كوه رضوى است . اصولا، هر انحراف و شبهه اى منشاءش ، مطلب حقى است كه مورد سوء استفاده قرار مى گيرد.(442)
مكه و پيرامون آن : از برخى روايات ، استفاده مى شود كه آن حضرت در مكانى به نام : ((ذى طوى )) پيرامون مكه زندگى مى كند و از همان جا نيز همراه يارانش قيام خواهد كرد، از آن جمله : امام باقرمى فرمايد:
(( يكون لصاحب هذا الامر غيبة فى بعض الشعاب او ماءبيده الى ناحية ذى طوى ...(443) ))
امام زمان (ع ) را غيبتى است در بعضى از دره ها و اشاره كرد به منطقه ((ذى طوى )). در ادامه اين روايت و روايات ديگر، محل ظهور و خروج آن حضرت و مركز تجمع ياران و دوستان وى نيز، همين منطقه ياد شده است .(444)
3. دسته سوم اخبارى است كه مانند دسته اول ، جايگاه خاصى را نام نمى برد، ولى از وى به عنوان فردى كه با مردم حشر و نشر دارد و به گونه ناشناس زندگى مى كند، نام برده است .
امام صادق مى فرمايد:
(( ان فى صاحب هذاالامر لشبها من يوسف الى ان قال فما تنكر هذه الامة ان يكون الله يفعل بحبته ما فعل بيوسف و ان يكون صاحبكم المظلوم المحجور حقه صاحب الامر يتردد بينهم يمشى فى اسواقهم و يطاء فرشهم و لا يعرفونه حتى ياءذن الله له ان يعرفهم نفسه كما اذن ليوسف حين قال له اخوته انك لانت يوسف ؟ قال : انا يوسف ))(445) .))
صاحب الامر(ع ) شباهتى نيز به يوسف پيامبر(ع ) دارد... جاى انكار نيست كه خداوند با حجت خود، همان كارى را انجام دهد كه با يوسف داد. صاحب الزمان (ع )، آن مظلوم حق از دست داده ، در ميان مردم رفت و آمد مى كند در بازار قدم مى نهد و گاهى بر فرش منزلهاى دوستان مى نشيند، لكن او را نمى شناسند تا زمانى كه خداوند به وى اذن دهد تا وى خود را معرفى كند، آن گونه كه يوسف (ع ) را اجازه داد هنگامى كه برادرانش گفتند: تو يوسفى ؟ گفت : آرى ، من يوسفم .
اين روايت ، صراحت در اين معنى دارد كه غيبت حضرت حجت (ع )، غيبتى است عنوانى . در ميان جمع و جامعه است ، با مردم حشر و نشر دارد، زندگى طبيعى و معمولى را مى گذراند، در مراسم مذهبى و مناسك حج شركت مى جويد، ولى ناشناخته است و اين امرى است كه سابقه داشته و دارد. فردى سالها در محلى زندگى مى كند و با مردم نشست و برخاست و رفت و آمد دارد، لكن او را به گونه اى مى شناسند كه در واقع آن نيست و هيچ مشكلى هم به وجود نمى آيد.
اين سه دسته از روايات را چگونه مى توان پذيرفت و آيا راه جمعى بين آنها هم هست يا نه ؟ به نظر مى رسد، اصل اولى كه با عقل و عرف سازگار است ، زندگى به شيوه عادى و معمولى است ؛ زيرا اين گونه زندگى ، حساسيت برانگيز نيست و براى حضرت نيز، آسان تر و طبيعى تر است . البته اين منافات ندارد كه آن حضرت در بيشتر وقتها، و يا در روزگار ويژه ، در مكه و مدينه حضور داشته باشد.
طبيعى است كه گاهى شرايطى پيش آيد كه زندگى معمولى خطر آفرين شود و با فلسفه غيبت منافات داشته باشد. در اين صورت ، عزلت و دورى گزيدن از جامعه ضرورى مى نمايد و شايد دستور امام حسن (ع ) به فرزندش كه كوهها و بيانها را برگزين (به قرينه ذيل روايت ) در آن مواردى باشد كه نياز به اين شكل زندگى كردن پيش آيد.
بنابراين ، بين اين سه دسته از روايات ، تضاد و تنافى نيست و نام بردن مكانى خاص ، با زندگى به شكل ناشناس قابل جمع است . انتخاب كوهها و مكانهاى دست نيافتنى در حال ضرورت و نياز نيز، امرى است طبيعى و موافق با اصل تقيه .
زن و فرزند

برگرفته از كتاب : چشم به راه مهدي


محور ديگرى كه پيرامون زندگى شخصى و كيفيت معيشت امام عصر (ع ) نياز به بررسى دارد، مساءله زن و فرزند آن حضرت است آيا با توجه به فلسفه غيبت و اين كه آن حضرت به شيوه ناشناس زندگى مى كند و كسى از مكان وى آگاه نيست ، ازدواج و داشتن فرزند، با اين مساءله سازگار است ؟
منابعى كه در اختيار است ، يا اشكال سندى دارند و يا ابهام دلالى و نظر قاطعى را ارائه نمى دهند. در اين جا، سه احتمال وجود دارد:
1. اساسا حضرت مهدى (ع ) ازدواج نكرده است .
2. ازدواج انجام گرفته ، ولى اولاد ندارد.
3. ازدواج كرده و داراى فرزندانى نيز هست .
اگر احتمال اول را بپذيريم ، لازمه اش اين است كه امام معصوم (ع ) يكى از سنتهاى مهم اسلامى را ترك كرده باشد و اين با شاءن امام سازگار نيست . اما از طرفى ديگر چون مساءله غيبت ، اهم است و ازدواج مهم ، ترك ازدواج ، با توجه به آن امر مهم تر، اشكالى را ايجاد نمى كند و گاهى براى مصلحت بالاتر، لازم و واجب نيز هست .
اما احتمال دوم كه اصل ازدواج را بپذيريم بدون داشتن اولاد، جمع مى كند بين انجام سنت اسلامى و عدم انتشار مكان و موقعيت حضرت . اما باز اين اشكال باقى است كه اگر قرار باشد، آن حضرت شخصى را به عنوان همسر برگزيند، يا بايد بگوييم كه عمر او نيز مانند عمر حضرت طولانى است كه بر اين امر دليلى نداريم ، با اين كه بگوييم مدتى با حضرت زندگى كرده و از دنيا رفته است كه در اين صورت ، حضرت به سنت حسنه ازدواج عمل كرده و پس از آن ، تنها و بدون زن و فرزند زندگى را ادامه مى دهد.
احتمال سوم آن است كه آن حضرت ازدواج كرده و داراى اولاد نيز هست و اولاد آن حضرت نيز فرزندانى دارند و...
اين مساءله ، افزون بر آن كه دليل محكمى ندارد، اشكال اساسى آن اين است كه اين همه اولاد و اعقاب ، بالاخره روزى در جست و جوى اصل خويش مى افتند و همين كنجكاوى و جست و جو، مساءله را به جايى باريك مى كشاند كه با فلسفه غيبت حضرت ، نمى سازد.
البته برخى خواسته اند از رويات و بعضى از ادعيه ، بر اين احتمال اقامه دليل كنند كه اشاره اى به ادله آنان مى كنيم :
1. مفضل بن عمر گويد از امام باقر(ع ) شنيدم كه فرمود:
(( ان لصاحب هذا الامر غيبتين احدهما تطول حتى يقول بعضهم مات و يقول بعضهم قتل و يقول بعضهم ذهب حتى لايبقى على امره من اصحابه الانفر يسير و لايطلع على موضعه احد من ولده و لاغير الا المولى الذى يلى امره .(446) ))
صاحب الزمان (ع ) را دو غيبت است : يكى از آن دو، به اندازه اى طولانى شود كه بعضى گويند آن حضرت از دنيا رفته و برخى گويند كشته شده است و بعضى نيز بر اين باور باشند كه جز اندكى از ياران بر امامت وى ماندگار نماندند و كسى هم از مكان و جايگاه زندگى آن حضرت ، آگاه نيست نه از فرزندان و نه ديگرى ، جز آن كسى كه امور وى را پى مى گيرد.
استدلال براى اثبات زن و فرزند براى حضرت ، به جمله اخير روايت است : (( و لايطلع على موضعه احد من ولده ...)) اما اين استدلال از چند جهت اشكال دارد:
الف . اين روايت را نعمانى در كتاب غيبت خود، نقل كرده و به جاى كلمه ((ولد)) كلمه ((ولى )) آورده است ، به اين شكل : (( و لا يطلع على موضعه احد من ولى و لاغيره (447) )) بنابراين ، اعتمادى بر آن روايت ، با توجه به اين نقل نيست . دست كم ، با وجود اين احتمال ، استدلال تمام نيست .
ب . در روايت نيامده است كه الان امام زمان (ع ) داراى زن و فرزند است و از اين جهت ، اجمال دارد. شايد به فرزندانى كه بعدا در آستانه ظهور و يا بعد از آن به دنيا خواهند آمد اشاره داشته باشد.
ج . شايد از باب مبالغه در خفاء باشد. يعنى اگر بر فرض آن حضرت اولاد هم مى داشت ، از جايگاه و سر غيبت او، آگاه نمى شدند(448) . با اين احتمال نيز، استدلال به روايت براى اثبات اولاد براى امام زمان (ع )، نا تمام است .
2. دليل ديگر بر اثبات فرزند براى حضرت ، روايتى است كه ابن طاووس ‍ از امام رضا(ع ) نقل كرده است :
(( ... اللهم اعطه فى نفسه و اهله و ولده و ذريته و جميع رعيته ما تقر به عينه و تسر به نفسه ...(449) ))
الها! مايه چشم روشنى و خوشحالى امام زمان (ع ) را در او و خانواده و فرزندان و ذريه و تمام پيروانش فراهم فرما.
به اين روايت هم نمى توان استدلال كرد، چون :
الف . از جهت سند قابل اعتماد نيست .
ب . به زمان ولادت فرزندان اشاره ندارد كه پيش از ظهور است يا بعد از آن .
از اين جهت مجمل است .
3. روايت ديگرى نيز از ابن طاووس از امام رضا(ع ) نقل كرده است كه فرمود:
(( اللهم صل على ولاة والائمة من ولده ))(450) .))
اين روايت ، بنابر تصريح ابن طاووس ، متن ديگرى دارد به اين شكل :
(( اللهم صل على ولاة عهده و الائمة من بعده (451) .))
بنابراين ، روشن نيست كه مقصود فرزندان بعد از او مراد است ، يا امامان پس از او. علاوه بر اين كه اين دو روايت مربوط به بعد از ظهور حضرت است نه پيش از آن .
4. امام صادق مى فرمايد:
(( ... كاءنى ارى نزول القائم فى مسجد السهله باءهله و عياله .(452) ))
اين روايت نيز گذشته از ضعف سند، دلالتى بر اثبات فرزند براى امام زمان (ع ) پيش از ظهور ندارد. بنابراين ، اين گونه از روايات كه بدان اشارت كرديم ، در حدى نيستند كه وجود زن و فرزند را براى امام زمان (ع ) پيش از ظهور اثبات كنند. از سوى ديگر، رواياتى داريم كه با صراحت ، وجود فرزند را از آن حضرت نفى مى كند از آن جمله : مسعودى نقل مى كند: على بن حمزه ، ابن سراج و ابن ابى سعيد مكارى بر امام رضا(ع ) وارد شدند، على بن حمزه به حضرت عرض كرد: از پدرانت نقل كرده ايم كه هيچ امامى از دنيا نمى رود، تا فرزندش را ببيند؟
امام رضا فرمود:
((آيا در اين حديث ، روايت كرده ايد: مگر قائم ))(453)
برخى خواسته اند با تمسك به داستان ((جزيره خضراء)) بگويند كه امام عصر (ع )، فرزندانى دارد و بر آن جزيره ، زير نظرى وى ، جامعه نمونه و تمام اعيار اسلامى را تشكيل داده اند(454) .
لكن با بررسيهاى گسترده اى كه انجام گرفته ، جزيره خضراء، افسانه اى بيش نيست و هيچ واقعيت ندارد.(455)
علامه مجلسى اين داستان را جداگانه در نوا در بحار نقل كرده و مى نويسد:
((چون در كتابهاى معتبر بر آن دست نيافتم ، آن را در فصلى جداگانه آوردم ))(456) .
شيخ آقا بزرگ تهرانى اين داستان را داستانى تخيلى و رمانتيك شمرده است .(457)
افزون بر اين ، داستان به گونه اى است كه نمى توان آن را پذيرفت :
تناقضات فراوان ، سخنان بى اساس و... در سلسله سند آن ، افراد ناشناخته اى وجود دارند كه نمى توان بر آنان اعتماد كرد(458) . بنابراين ، از اين راه نمى توان زن و اولادى براى حضرت مهدى (ع ) ثابت كرد.
سرانجام

برگرفته از كتاب : چشم به راه مهدي


پرسشى در اين جا مطرح مى شود كه حضرت مهدى (ع ) چه مدت پس از ظهور زندگى مى كند و چگونه از دنيا مى رود.
آنچه مسلم است ، مدت حكومت و حاكميت مهدى (ع )، بايد به اندازه اى باشد كه پايه هاى ظلم و ستمگرى ويران گردد و بر جاى آن بنياد عدل و داد استوار گردد بدون ترديد، اين مساءله اساسى ، زمان مى طلبد و فرصت مى خواهد. كارى است كارستان و بنا نيست كه همه امور را آن حضرت بر اساس معجزه و روش غير عادى به پيش ببرد، بنابراين عقل و شواهد ديگرى اقتضا مى كند كه آن حضرت مدتى طولانى حيات داشته باشد تا بتواند در اين دنياى گسترده ، تحولى همه جانبه و فراگير، ايجاد كند و جهان را به اسلام و ارزشهاى اسلامى آشنا سازد.
اما اين مدت چه اندازه به طول مى انجام ، خيلى روشن نيست ، روايات وارده از طريق عامه و خاصه ، گوناگون است :
پنج ، بيست ، سى و چهل سال ، در منابع اهل سنت (459) .
نوزده ، بيست ، سيصد و نه سال ، در منابع شيعى (460)
اما اين كه چگونه از اين جهان خواهد رفت ، به مرگ طبيعى يا غير طبيعى ؟ اختلافهايى در روايات به چشم مى خورد.
برخى از روايات مى گويند كه آن حضرت مدتى حكومت خواهد كرد سپس وفات مى كند و مسلمانان بر او نماز مى گذارند.(461)
از بعضى از روايات استفاده مى شود كه مرگ آن حضرت طبيعى نخواهد بود و به دست جنايتكاران ، با مشخصاتى كه براى آنان در روايات ذكر شده ،
به شهادت مى رسد(462) .
بررسى و قضاوت در اين امر مبتنى بر دو مساءله است :
1. آيا همه امامان معصوم (ع ) شهيد مى شوند، يا امكان دارد كه به مرگ طبيعى از دنيا بروند. در فرض اول ، دليل و مستند آن چيست ؟
2. اگر در ساير ائمه (ع ) پذيرفتم كه همه به شهادت رسيده اند، نسبت به امام زمان (ع ) چه خواهد شد؟ اجل طبيعى يا شهادت ؟
بدون ترديد، امامان معصوم (ع ) تا زمان امام عصر (ع )، همگى معاصر با سردمداران پليد و حاكمان قسى القلب و خون آشامى بوده اند، آسايش و آرامش نداشته اند.
اما آيا همه آن بزرگواران ، به شهادت رسيده اند، يا خير، برخى از آنان به مرگ طبيعى از دنيا رفته اند، بين علماى شيعى نزديك به زمان معصوم ، اختلاف است :
شيخ صدوق بر اين باور است :
((همه معصومين (ع )، به اجل غير طبيعى از دنيا رفته اند... كسى كه چنين عقيده نداشته باشد از ما نيست .))(463)
شيخ مفيد، در جواب صدوق مى نويسد:
(( فاما ما ذكره ابوجعفر، رضى الله عنه ، من مضى نبينا و الائمة (ع ) بالسم والقتل فمنه ثابت و منه مالم يثبت و المقطوع به ان اميرالمؤ منين (ع ) الحسن (ع ) و الحسين (ع ) خرجوا من الدنيا بالقتل ولم يمت احدهم حتف انفه و ممن مضى بعدهم مسموما موسى بن جعفرو يقوى فى النفس امرالرضا(ع ) و ان كان فيه شك ، فلا طريق الى الحكم فيمن عداهم بانهم سموا او اغتيلوا او قتلوا صبرا، فالخبر بذلك ، يجرى مجرى الا رجاف و ليس بتيقنه سبيل ))(464) .))
آنچه را كه شيخ صدوق در رابطه با درگذشت پيامبر(ص ) و امامان معصوم (ع ) به ستم و قتل گفته ، برخى از آنها ثابت است و برخى مشكوك . اما شهادت اميرالمؤ منين على و امام حسن و امام حسين (ع ) به قتل حتمى و قطعى است . پس از ايشان ، مسموميت و شهادت موسى بن جعفر (ع ) نيز قطعى و مسلم است . درباره امام رضا(ع ) نيز قول قوى مسموميت و شهادت ايشان است ، گرچه جاى ترديد هست . اما در ديگر ائمه (ع ) راهى براى اثبات اين كه آنان به وسيله ستم يا ترور و يا قتل صبر، به شهادت رسيده اند، در دست نيست .
آنچه از راه احساسات گفته مى شود، يقين آور نخواهد بود.
علامه مجلسى پس از آن كه روايات را زير عنوان : (( انهم عليهم السلام لايموتون الا بالشهادة )) مى آورد، نظر شيخ مفيد را مورد نقد و بررسى قرار مى دهد و مى نويسد:
((با توجه به اخبار فراوانى كه مبنى بر شهادت ائمه (ع ) در دست است و نيز نمونه هاى خاصى كه در برخى از آنان وجود دارد، نمى توان آن را نفى كرد. البته غير از على و فاطمه و حسن و حسين و موسى بن جعفر و على بن موسى الرضا(ع ) كه دليل قطعى بر شهادت آنان داديم در ديگر ائمه (ع ) چنين دليل قطعى نداريم ، اما دليل بر نفى هم نداريم و قرائن و شواهد تاريخى مؤ يد شهادت آنان نيز هست . شايد مقصود شيخ مفيد هم نفى قطع و تواتر است ، نه رد دومى و نفى اصل مساءله .(465) ))
بزرگانى كه به شهادت همه امامان معصوم (ع )، به دست جنايتكاران قاتل هستند دلايلى دارند، از جمله : امام رضا مى فرمايد:
(( ما منا الا مقتول (466) .))
يا امام حسن مجتبى (ع ) مى فرمايد:
(( والله لقد عهد الينا رسول الله (ص ) ان هذا الامر عليكم اثنا عشر اماما من ولد على و فاطمة ، ما منا الامسموم او مقتول (467) ))
به خدا سوگند، پيامبر(ص ) به ما اين عهد و وعده را داد كه امر امامت را دوازده تن از فرزندان على و فاطمه (ع ) به دست خواهند گرفت و هر يك از آنان ، مسموم يا مقتول خواهند شد.
قائلين به شهادت ائمه ، اصل كلى را از اين روايات استفاده كرده اند و بر اين نظرند كه ساختار بدنى پيامبر(ص ) و امامان (ع ) به گونه اى است كه زمينه و ظرفيت حيات و عمر طولانى را دارند، مگر عارضه و حادثه اى از خارج بر آنان تحميل شود(468) .
ولى برخى از بزرگان كليت اين احاديث : (( مامنا الا مسموم او مقتول )) را نپذيرفته اند.
طبرسى مى نويسد:
((بسيارى از اصحاب ما، بر اين باورند كه امام حسن عسگرى (ع ) و ساير ائمه (ع ) با شهادت از دنيا رفته اند و بر اين معنى به روايتى از امام صادق (ع ) استدلال كرده اند كه : (( ما منا الا مقتول او شهيد)) و الله اعلم بحقيقة ذلك .(469) ))
جمله اخير ايشان گوياى اين معنى است كه شهادت همه ائمه (ع ) در نظر ايشان قطعى و مسلم نبوده است .
با توجه به نكات ياد شده روشن شد كه اگر نظر شيخ صدوق را بپذيريم و به روايات (( ما منا الا مسموم او مقتول )) پايبند باشيم و آنها را از نظر سند بپذيريم ، امام زمان (ع ) به دست جنايتكاران به شهادت مى رسد. ولى اگر قول شيخ مفيد را بپذيريم و به روايات : (( ما منا الا مسموم او مقتول )) پايبند نباشيم بايد بگوييم كه چگونگى مرگ آن عزيز، روشن نيست . والله اعلم

علیرضا قاسم زاده بازدید : 2 دوشنبه 11 فروردین 1393 نظرات (0)

 


برهه دوم زندگى امام عصر عليه السلام ، از زمانى شروع شد كه سايه پدر را از دست داد و خود عهده دار منصب امامت گرديد.
اين دوران ، كه مى توان آن را دوران حيرت و محنت (405) شيعيان ناميد، بر دوستداران اهل بيت عليه السلام بسيار سخت گذشت و آنان ، آزمون سرنوشت سازى را پشت سر گذاشتند. از يك سو، فرقه ها و نحله هاى گوناگونى پيدا شدند كه در رابطه با امامت ، افكار و انديشه هاى متضادى داشتند و مردم را به شبهه و ترديد مى انداختند و شيعيان ، به دنبال ملجاء و مرجعى مى گشتند(406) ، تا بتوانند در اين عرصه خطرناك ، در پناه او بمانند و از افكار انديشه خود به دفاع برخيزند.
اين مساءله ، به اندازه اى شدت يافته بود كه مسعودى مى نويسد:
((مردم ، پس از امام حسن عليه السلام بيست طايفه شدند و هر يك ، بر باور و عقيده اى بودند.(407) ))
از سوى ديگر، دشمن احساس كرده بود كه امام يازدهم عليه السلام فرزندى دارد، از اين روى در صدد دستگيرى و نابودى وى برآمده بود.
مجموعه اين حوادث ، فضاى حيرت و سرگردانى را دو چندان مى ساخت و به فرموده امام رضا عليه السلام :
(( ... و لابد من فتنة صماء صيلم يسقط فيها كل وليجة و بطانه و ذلك بعد فقدان الشيعة الثالث من ولدى .(408) ))
بعد از درگذشت سومين فرزندم (امام حسن ) فتنه فراگير و طاقت فرسايى فرا مى رسد كه بسيارى از خوبان و نخبگان در آن فرو مى افتند.
در اين برهه از زندگانى مهدى موعود عليه السلام ، مسائل و حوادثى پيش ‍ آمد كه جاى بحث و بررسى دارد:
1. امامت در خردسالى

برگرفته از كتاب : چشم به راه مهدي


از آنچه تاكنون آورديم ، روشن شد كه امام يازدهم عليه السلام از آغاز ولادت مهدى عليه السلام دو وظيفه اساسى و حساس را عهده دار شد و از آنجا آن نيز به درستى به در آمد.
حمايت و حفاظت از امام زمان عليه السلام در برابر حكومت خون آشام عباسى .
اثبات وجود امام و اعلام امامت او به عنوان امام دوازدهم .
حفظ اين دو موقف بزرگ ، با توجه به سلطه دستگاه جبار عباسى ، بسيار دشوار بود. امام حسن عليه السلام با تدبير و تعهدى كه داشت ، مهدى عليه السلام را از هرگونه خطر و حادثه اى مصون نگهداشت و در فرصتهاى مناسب ، به ياران و دوستان ويژه و مطمئن ، امامت و جانشينى او را اعلام كرد.
پرسشى كه در اين جا مطرح مى شود آن است كه چگونه مهدى عليه السلام در پنج سالگى به امامت رسيد و عهده دار اين مسؤ وليت خطير و بزرگ گرديد. آيا اين مساءله جنبه استثنائى داشت ، يا امرى بود معمولى و عادى ؟
در باور ما شيعيان ، امامت در سنين كم ، محذورى ندارد و نمونه هاى ديگرى نيز داشته است .
قرآن مجيد، به عنوان محكم ترين سند معارف دينى ، از افرادى نام مى برد كه در خردسالى داراى حكمت و نبوت شدند. اين نشانگر آن است كه در ميراث پيام آوران الهى ، مساءله پيشوايى در كودكى پديده نوظهور نبوده و نيست :
(( يا يحيى خذا الكتاب بقوة و آتيناه الحكم صيبا(409) ))
اى يحيى ! كتاب را به نيرومندى بگير و در كودكى به او دانايى عطا كرديم .
درباره نبوت حضرت عيسى عليه السلام مى فرمايد:
(( فاءشارت اليه قالوا كيف نكلم من كان فى المهد صبيا. قال انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا(410) )) .
به فرزند اشاره كردند، پس گفتند: چگونه با كودكى كه در گهواره است سخن بگوييم .
كودك گفت : من بنده خدايم . به من كتاب داده و مرا پيامبر گردانيده است .
بنابراين ، مساءله امامت در سن كودكى ، نخستين بار نبوده است كه مورد اعتراض واقع شده بلكه پيش از امام زمان ، در بين انبيا نمونه هاى فراوان داشته و نيز امامان قبل از حضرت : امام جواد و امام هادى عليه السلام هم در خردسالى عهده دار امامت شده بودند.
2. نماز بر پيكر پدر

برگرفته از كتاب : چشم به راه مهدي


امام حسن عليه السلام در آستانه ارتحال قرار گرفت . چند روزى كسالت شديد پيدا كرد. خليفه از اين امر آگاه شد. و به دستورى وى ، گروهى از سران دولت و گروهى از پزشكان ، به منزل امام يازدهم رفتند، تا ضمن مداواى حضرت و كسب وجهه عمومى ، اوضاع و شرايط را زير نظر بگيرند و رفت و آمدها را به كنترل در بياورند اگر صحنه مشكوكى در رابطه با جانشينى و امامت پس از امام حسن عليه السلام ديدند، آن را گزارش كنند(411) .
تا اين كه در تاريخ هشتم ربيع الثانى ، سال 260 ه‍ ق . امام حسن عليه السلام در شهر سامرا، چشم از گيتى فرو بست و به جوار حق شتافت .
شيخ مفيد مى نويسد:
(( فلما ذاع خبر وفاته صارت سر من راءى ضجة واححدة عطلت الاءسواق و ركب بنوهاشم والقواد و سائر الناس الى جنازته فكانت سر من راءى يومئذ شبيها بالقيامة فلما فرغوا من تهيئته بعث السلطان الى ابى عيسى ابن المتوكل ياءمره بالصلاة عليه .(412) ))
زمانى كه خبر وفات امام حسن عليه السلام پخش گرديد، سامرا غرق در عزا شد، بازارها تعطيل گرديد، بنى هاشم و ماءموران دولت و ساير مردم به سوى خانه امام حركت كردند. در آن روز، گويى قيامتى برپا شد... هنگامى كه مقدمات غسل و تشييع تمام شد، حاكم عباسى به فرزند متوكل (ابو عيسى ) دستور داد بر جنازه امام يازدهم نماز بگزارد.
نقل ديگر آن است كه پس از درگذشت امام حسن عليه السلام و غسل و كفن وى ، جعفر (برادر امام ) در كنار جنازه حاضر شد، تا بروى نماز بگذارد، ناگهان كودكى از لابه لاى جمعيت به جلو آمد و جعفر را از كنار پيكر پدر كنار زد و خود بروى نماز گزارد(413) .
بين اين و نقل مى توان اين گونه جمع كرد كه بگوييم دو نماز بر جنازه امام حسن عسكرى گزارده شده ، در جمع و آشكارا و در خلوت و نهانى .
و اين نكته را مى توان از روايت پيشين كه بدان اشارت رفت استفاده كرد، راوى مى گويد:
(( ... فلما صرنا فى الدار اذا نحن بالحسن بن على عليه السلام على نعشه مكفنا فتقدم جعفر بن على ليصلى على اخيه ، فلما هم بالتكبير خرج صبى ... فجبذ برداء جعفر بن على و قال : تاءخر ياعم فانا احق بالصلاة على ابى فتاءخر جعفر و قدار بدوجهه و اصغر...(414) ))
(ابوالاءديان ) مى گويد: هنگامى كه به خانه امام حسن عليه السلام رسيديم وى را در حالى ديديم كه كفن شده بود. برادرش جعفر جلو افتاد تا بر جنازه امام نماز بخواند. هنوز تكبير را نگفته بود كه كودكى بيرون آمد و لباس جعفر را گرفت و او را از جنازه كنار زد و فرمود:اى عمو كنار بايست كه من از تو براى نماز گزاردن بر پدرم شايسته ترم .
جعفر نيز در حالى كه رنگ از چهره اش پريده بود، كنار رفت .
از اين روايت استفاده مى شود نمازى كه امام مهدى عليه السلام بر بدن امام حسن خوانده در خانه امام و در ميان افراد خاص برگزار شده و اين با نماز ابو عيسى كه در ميان جمع و نماز رسمى بوده است ، ناسازگارى ندارد. البته اين جمع بندى در صورتى است كه بخواهيم مساءله را از جنبه عادى و معمولى بررسى كنيم . و اما در فرض اعجاز و غير عادى بودن ، نيازى به اين مباحث نيست .
آغاز غيبت و داستان سرداب  

برگرفته از كتاب : چشم به راه مهدي


پس از در گذشت و يا شهادت امام حسن عليه السلام ، ماءموران خليفه عباسى حركت گسترده اى را آغاز كردند و به جست و جوى فرزند و جانشين آن حضرت پرداختند(415) . در هر جا كه احتمال وجود امام زمان عليه السلام را مى دادند، حضور مى يافتند. هدف آنان از هجوم به منزل امام حسن عليه السلام و اذيت و آزار بنى هاشم ، دستگيرى و قتل فرزند امام حسن عليه السلام بود. اين پيگيرى خطرى بزرگ براى آينده امامت بود، كه با قدرت و حكمت پروردگار مهدى عليه السلام از نظرها پنهان گرديد و از خطرها به دور ماند.
در آغاز غيبت ، ميان علما و دانشمندان اختلاف است . سه نظر در آن وجود دارد:
1. گروهى مانند شيخ مفيد (ره ) آغاز غيبت صغرا را از هنگام ولادت حضرت مهدى عليه السلام به شمار آورده اند(416) ؛ زيرا از همان سالهاى آغاز ولادت ، آن حضرت غيبت نسبى داشت و شمارى اندك از ياران ، وى را مشاهده كردند.
بنابراين نظر، دوره غيبت صغرا تقريبا 74 سال مى شود، يعنى از آغاز ولادت ، تا پايان سفارت آخرين سفير حضرت .
2. برخى برآنند كه غيبت صغرا، از سال 260 ه‍ ق . يعنى سال در گذشت امام حسن عليه السلام آغاز شد و اين مدت ، تا شروع غيبت كبرا، دوران آمادگى شيعيان و انس آنان به جدايى از امام زمان عليه السلام نام گرفت . اين دوره تقريبا هفتاد ساله ، غيبت همه جانبه نبود. سفيرانى رابط بين امام و مردم بودند و مردم با واسطه ، پرسشهاى دينى و دنياى خود را از آن حضرت دريافت مى كردند.
3- گروهى آغاز غيبت امام عليه السلام را از زمانى مى دانند كه ماءموران خليفه به منزل حضرت در سامرا، هجوم آوردند، تا وى را دستگير كنند و آن حضرت در هنگام ، در سرداب و همان جا، از ديده ها پنهان شد و تاكنون ، در آن جا، بدون آب و غذا زندگى مى كند و روزى از آن جا ظهور خواهد كرد.
اين داستان چنان شهرت يافته كه وى را ((صاحب سرداب )) لقب داده اند(417) .
در پاسخ اين سخنان بايد گفت : در منابع شيعى و كتابهاى اماميه ، هيچ نامى از ((سرداب )) نيست . نويسندگان اهل سنت در نوشته هاى خود بر اين نظر اصرار مى ورزند و متاءسفانه اين مساءله دستاويز حمله ناآگاهانه برخى از آنان به تشيع گرديده است (418) . پنداشته اند كه شيعيان در ميانه سرداب ، امام خود را مى جويند و ظهورش را از آن نقطه انتظار مى كشند؛ از اين روى ، تهمتهايى به شيعه زده اند و زحمت مراجعه به منابع شيعى را در اين زمينه به خود نداده اند.
البته داستان حمله ماءموران معتضد عباسى به منزل امام عليه السلام و برخورد آنان با آب فراوان و ديدن فردى كه در گوشه اى نشسته و عبادت مى كند و سپس هجوم به طرف وى و ناكام شدن آنان از دستگيرى وى ، در برخى از منابع شيعى آمده است ، اما در اين نقل ، بر فرض صحت سند و دلالت آن : اولا، از ((سرداب )) نامى برده نشده است ثانيا، حمله ديگرى كه از ناحيه معتضد صورت گرفته خلاف آن چيزى را كه اهل سنت مى گويند، ثابت مى كند زيرا بنابراين نقل ، امام عليه السلام آن محل را ترك كرد و از پيش چشم ماءموران گريخت و در نتيجه ، در سرداب نيست (419) .
منشاء خرده گيريهاى ناآگاهانه برخى به شيعه ، در اين زمينه ، آن است كه شيعيان به بخشى از حرم عسكريين در سامرا، يعنى ((سرداب )) احترام و توجه خاصى دارند و آن را زيارت مى كنند. خاطره هاى امامان خويش را گرامى مى دارند و آن مكان را مورد عنايت قرار مى دهند. و اين نه به خاطر آن است كه امام زمان عليه السلام درين جا مسكن گزيده است و زندگى مى كند، بلكه از آن جهت كه زمانى مركز عبادت و سكونت چند تن از امامان راستين تشيع بوده است .

و ما حب الديار شقفن قلبى

و لكن حب من سكن الديار

گذشته از اين ، براساس احاديث فراوانى كه در منابع شيعى وجود دارد، شيعيان بر اين باورند كه امام زمان عليه السلام در ميان مردم در رفت و آمد است و در مراسم حج و مانند آن شركت مى جويد و مانند يوسف كه برادرانش را مى شناخت و آنان وى را نمى شناختند، دوستان خويش را مى شناسد و...(420) بنابراين ، داستان غيبت حضرت مهدى عليه السلام در سرداب سامرا و زندگى كردن حضرت در آن مكان ، بهتان و دروغى بيش ‍ نيست و هيچ يك از بزرگان شيعه ، چنين باورى نداشته و ندارند.
دوره غيبت كبرا

برگرفته از كتاب : چشم به راه مهدي


سومين بخش از زندگى امام زمان را دوران غيبت كبرا تشكيل مى دهد. پس از آن كه شيعه با مساءله غيبت امام عصر عليه السلام ماءنوس شد و زمينه غيبت دراز مدت فراهم آمد گشت . ابتداى اين بخش از زندگى حضرت ، با فوت آخرين سفير از سفراى چهارگانه حضرت شروع شد و پايان آن را كسى جز پروردگار آگاه نيست .
در اين قسمت از زندگى حضرت مهدى عليه السلام نيز، نكاتى است كه به آن اشاره مى كنيم : از آن جا كه تجربه طولانى امامت در پيش روى بود و بيم آن مى رفت كه حضور عادى امام در ميان مردم ، به شهادت وى بانجامد و در نتيجه امامت و رهبرى ، كه رمز تحرك و حيات شيعه است ، در اهدافش ناكام بماند، اين غيبت طولانى آغاز شد، تا امام زمان عليه السلام به عنوان محور و مصدر اول باقى بماند و روزى به رهبرى او، دين حق ، جهان گستر و فراگير گردد. به اين علت و علتهاى ديگرى كه در فلسفه غيبت نهفته است (421) ، حجت خدا در پشت پرده غيبت قرار گرفت و خورشيد گونه از پس ابرها، نور افشانى خواهد كرد.(422)
راز طول عمر

برگرفته از كتاب : چشم به راه مهدي


پرسشى كه از دير باز در اين باره مطرح بوده و ذهنها را به خود مشغول داشته است (423) و در اين زمان نيز گاهى رخ مى نمايد، اين است كه راز عمر طولانى آن حضرت چيست ؟ آيا اين امر در راستاى قوانين طبيعى عالم است ، يا جنبه غيبى و اعجازى دارد؟
آيا امكان دارد از نظر ظاهرى ، فردى در اين عالم ، عمرى طولانى را سپرى كند و شاداب و با طراوت باقى بماند؟ اصولا چه مى شد اگر امام زمان عليه السلام در ظرف زمانى ظهورش به دنيا مى آمد و در همان زمان ، سياست خود را به انجام مى رسانيد.
براى رسيدن به پاسخ اين پرسش ، توجه به چند اصل كلى لازم است :
1. طول عمر، از شاخه هاى مساءله عمومى ترى به نام ((حيات )) است .
حقيقت و ماهيت حيات ، هنوز بر بشر مجهول است و شايد بشر، هيچ گاه هم از اين راز سر در نياورد. بشرى كه اين اندازه ناتوان است و موضوع حيات را درست نمى شناسد و از ويژگيهاى آن ، آگاهى كامل و همه جانبه ندارد، چگونه مى خواهد مساءله طول عمر و استبعاد آن را مطرح سازد و به ديه ترديد به آن بنگرد؟
2. اگر پيرى را عارض بر حيات بدانيم و يا آن را قانونى طبيعى بشناسيم كه بر بافت و اندام موجودات زنده ، از درون ، عامل نيستى را نهفته دارد و به مرور زمان ، موجود زنده را خواه ناخواه ، به مرحله فرسودگى و مرگ مى رساند، باز معنايش آن نيست كه اين پديده ، قابل انعطاف پذيرى و در نتيجه تاءخير نباشد. بر همين اساس ، دانش بشرى ، گامهاى مؤ ثرى درباره درمان پيرى برداشته و هنوز هم بر اين مهم پاى مى فشرد و رشته هاى تخصصى براى اين مساءله به وجود آورده است .
در اواخر قرن نوزدهم ، براثر پيشرفتهاى علمى ، اميد به زندگى طولانى تر رونق بيشترى يافت و شايد در آينده نه چندان دور، اين رؤ ياى شيرين به واقعيت بپيوندد(424) .
در مجموع ، دانش بشرى در زمينه عقب انداختن پيرى ، موفقيتهاى چشمگيرى به دست آورده و از رابطه تنگاتنگى بين اسرار تغذيه در مقابله با پيرى و فرسودگى ارائه داده است .
در پرتو آنچه اشارت شد، مى توان گفت : درباره عمر طولانى مهدى موعود عليه السلام هيچ گونه شگفتى باقى نمى ماند و امكان علمى و نظرى آن ، جاى ترديد ندارد او، با دانش خدادادى ، بر اسرار خوراكيها، آگاهى دارد و بعدى ندارد كه با استفاده از روشهاى طبيعى و علمى ، بتواند مدتى دراز در اين دنيا بماند و آثار فرسودگى و پيرى ، در وى پديدار نگردد.
3. اصولا، وجود استثناها در هر امرى ، از جمله امور طبيعى اين عالم ، مساءله ايست روشن و انكار ناپذير. گياهان ، درختان ، جاندارانى كه در دامن طبيعت پرورده مى شوند و از سابقه كهن و زيستى طولانى برخوردارند، كم نيستند. چه استبعادى دارد كه در عالم انسانى هم ، براى نگهدارى يك انسان و حجت خدا، به عنوان ذخيره و پشتوانه اجراى عدالت و نفى و طرد ظلم و ظالمان ، قائل به استثنا شويم و او را موجودى فراتر از عوامل طبيعى و اسباب و علل و ظاهرى بدانيم كه قوانين طبيعت ، در برابرش انعطاف پذيرى دارند و او بر آنها تفوق و برترى . اين امرى است ممكن ، گرچه عادى و معمولى نباشد. به گفته علامه طباطبائى :
((نوع زندگى امام غائب را به طريق خرق عادت (مى توان پذيرفت ). البته خرق عادت ، غير از محال است و از راه علم ، هرگز نمى توان خرق عادت را نفى كرد. زيرا هرگز نمى توان اثبات كرد كه اسباب و عواملى كه در جهان كار مى كنند، تنها همانها هستند كه ما آنها را نديده ايم ، يا نفهميده ايم ، وجود ندارد؛ از اين روى ، ممكن است در فردى و يا افرادى از بشر، اسباب و عواملى به وجود آيد كه عمرى بسيار طولانى ، هزار يا چندين هزار ساله براى ايشان تاءمين نمايد.(425) ))
4. از ديدگاه تاريخى ، معمرين و دراز عمران فراوانى با نام و نشان بوده اند كه هر يك چند برابر افراد معمولى زمان خويش ، زيسته اند. روشن ترين و در عين حال ، مستندترين آن ، حضرت نوح عليه السلام است . قرآن تصريح مى كند كه 950 سال فقط پيامبر بوده است (426) و حتما عمر وى بيش ‍ از اين بوده است . داستان خضر پيامبر نيز، مصداقى ديگر از اين اصل كلى است .(427)
با توجه به اين نمونه هاست كه مى توان برخوردارى حجت خدا را از عمرى طولانى پذيرفت و دليل امكان آن را وجود انسانهاى دراز عمر در تاريخ دانست كه تا هزاران سال گفته شده است .(428)
5. از همه اينها گذشته ، اگر از زاويه ايمان به غيب ، به اين پديده بنگريم ، پاسخ همه اعتراضها و اشكالها داده مى شود و نيازى به فلسفه بافى و ارائه شواهد ديگر نيست .
تاءثير گذارى علل و عوامل طبيعى ، به دست خداوند است : (لا مؤ ثر فى الوجود الا الله ).
و اوست كه اگر بخواهد شيشه را در بغل سنگ نگه مى دارد، چگونه از حفاظت وجود نازنين حجت خدا و ذخيره عالم آفرينش ناتوان است .

كريمى كه جهان پاينده دارد

تواند حجتى را زنده دارد

به گفته شيخ طوسى :
((بر اساس آيه شريفه : (( يمحوالله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب )) هر آنى كه مصلحت در تاءخير، تا زمان ديگر باشد، تداوم عمر آن حضرت ، ضرورت مى يابد و اين امر، تا آخرين زمان لازم ، ادامه دارد و راز و رمز آن ، به دست كسى است كه مفاتيح غيب و ام الكتاب در نزد اوست .(429) ))
پروردگارى كه درباره حضرت يونس پيامبر، به هنگامى كه در شكم ماهى قرار داشت ، مى فرمايد:
(( ولو لا انه كان من المسبحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثون )) (430) .
پس اگر نه از تسبيح گويان مى بود، تا روز قيامت در شكم ماهى مى ماند.
مى تواند بر اساس قدرت و مشيت مطلقه اش ، مقدمات و عوامل زنده ماندن امام زمان (ع ) را در اين عالم آماده سازد و او را تا روز معين و معلومى نگه دارد. بر اساس اين اصل ، طول عمر امام عصر (ع )، در باور مسلمانان جنبه اعجاز دارد. و قانون معجزه ، حاكم بر قوانين طبيعى در اين عالم است و نمونه هاى فراوان دارد:
دريا براى موسى شكافته مى شود(431) .
آتش برابر ابراهيم سر دو سلامت مى گردد(432) .
در مورد حضرت عيسى ، كار بر روميان مشتبه مى گردد و مى پندارند كه وى را دستگير كردند كه چنان نبوده است (433) .
پيامبر اسلام (ص ) از ميان حلقه محاصره قريشيان كه ساعتها در كمين او بوده اند، بيرون مى رود(434) .
هر يك از اين موارد و نمونه هاى ديگر، نشانگر تعطيل شدن يكى از قانونهاى طبيعى است كه به قدرت و لطف خداوند رخ داده است . پاسدارى از حجت خدا در مدتى طولانى نيز، از مصاديق همين اصل كلى و باور ايمانى است .
بنابراين طول عمر آن حضرت استبعادى ندارد و با دلايل طبيعى و مادى و غيبى و معنوى قابل پذيرش و اثبات است .
اما اينكه چرا آن حضرت ، در ظرف زمانى ظهور، به دنيا نيامد و ايفاى نقش نكرد.
اولا، در باور ما مسلمانان ، بويژه شيعيان ، زمين ، هيچ گاه خالى از حجت نيست ، چه آشكار و چه پنهان (435) همواره بايد آسياى وجود بر قطب و مدار امام و حجت بچرخد. اگر امام زمان (ع )، در آن عصر به دنيا نيامده بود و بعد قدم به دنيا مى گذاشت ، در اين فترت ، زمين بى حجت و امام مى ماند و اين با ادله قاطع و باور ما مسلمانان سازگار نيست (436) .
ثانيا، شخصى كه مى خواهد دنيا را متحول سازد و دست به اصلاحى همه جانبه و فراگير بزند، عدل را بگستراند و ظلم و ستم را در همه اشكال و انواع آن ، برچيند، تمدن بشرى را كه بر اساس زر و زور و تزوير بنا گرديده ويران سازد و تمدنى همه جانبه و بر اساس ارزشهاى الهى و معنوى ايجاد كند، بايد داراى عده و عده فراوان باشد، با ابزار مدرن و پيشرفته آشنا باشد، فراز و فرود تمدنها را بشناسد و بالاخره ، از علل سقوط و صعود ملتها تجربه بيندوزد، تا بتواند حركتى اساسى و بنيادى را آغاز و رهبرى كند و موانع را از سر راه بشر بردارد.
اين امر ممكن نيست مگر از كسى كه طلوع و غروب تمدنها را ديده و با كوله بارى از تجربه و شناخت به ميدان آمده باشد.
بدين سان ، امام زمان (ع ) در دوران طولانى غيبت ، راههاى ايجاد جامعه صالح را در مقايسه با دنياى فاسد، پايه گذارى مى كند و با آگاهى و اقتدار و در زمانى مناسب به اذن خدا، ظهور مى كند و بر همه تاكتيكها و روشهاى دنيايى بشرى محيط است و راه مقابله با آن را به درستى مى شناسد و اين مساءله ، در دوران طولانى امامت و غيبت ، تا ظهور، براى آن حضرت ، ممكن مى گردد. غيبت و طول عمر، باعث مى شود كه آن رهبر ذخيره شده ، به گونه اى نيكوتر و فراگيرتر رهبرى خويش را آغاز كند.
لازمه انقلابى آن چنان بزرگ و عميق ، موقعيت روحى ويژه اى است كه رهبر مكتبى از آن بايد برخوردار باشد. مقدار توانايى روحى ، بستگى دارد به نشيب و فرازها و دگرگونيهايى كه آن رهبر به خود ديده است . مهدى (ع )، در دل تاريخ فرو رفته و از موقيعت امامت و برترى خويش بر تاريخ پرتو افكنده ، با آزمودگى و تجربه اى كه در اين مدت طولانى كسب كرده است ، توانايى دگرگونى اساسى جهان را نخواهد داشت و به اصلاح همه جانبه دست خواهد زد. ان شاءالله .

علیرضا قاسم زاده بازدید : 1 دوشنبه 11 فروردین 1393 نظرات (0)

مقدمه

برگرفته از كتاب : چشم به راه مهدي


ولادت و زندگى مهدى موعود (عج )، از رخدادهاى مهم است و ريشه در باور دينى مسلمانان دارد. اعتقاد به تولد، حيات طولانى ، ظهور و امامت آن حضرت ، مساءله اى است اساسى كه نقش سرنوشت ساز و جهت بخشى را به زندگى و رفتار دين باوران ، بويژه شيعيان داده است .
احاديث فراوانى از پيامبر(ص ) و امامان معصوم (ع ) از طريق سنى و شيعه رسيده كه بيانگر ويژگيهاى شخصى امام زمان (عج ) است : از خاندان رسالت ، از فرزندان فاطمه (ع )، نهمين فرزند امام حسين (ع )، دوازدهمين پيشواى شيعيان و...(376)
گزارشگران تاريخ نيز، چه آنان كه پيش از ولادت وى مى زيسته اند و چه آنان كه در زمان ولادت و پس از آن بوده اند، از اين ولادت پربركت خبر داده اند و برخى از آنان كه توفيق ديدار و مشاهده مهدى (عج ) را داشته اند از شماى و اوصاف آن امام سخن گفته اند.(377)
با وجود اين شواهد و قراين ، كه در درستى آنها ترديدى نيست ، هنوز درباره زندگى و شخص آن حضرت ، مسايل و مطالبى مطرح است كه بحث و بررسى بيشتر و دقيق ترى را مى طلبد.
در اين نوشتار، بر آنيم كه ضمن اشاره گذرا به سير طبيعى زندگى امام عصر (عج )، از آغاز تولد تا عصر ظهور، به اندازه توان و مجال ، به برخى از پرسشها پاسخ بدهيم .
چگونگى ولادت  

برگرفته از كتاب : چشم به راه مهدي


حضرت مهدى (عج )، ولادت استثنايى داشته و اين ، براى بسيارى سؤ ال انگيز بوده و هست .
از اين روى ، ترسيم و تصوير و شرح مقدمات و برخورد مخالفان و دشمنان اهل بيت (ع )، در برابر اين پديده ، ضرور مى نماد. جريان امامت پيشوايان معصوم (ع )، پس از رسول خدا(ص ) فراز و فرودهاى گوناگون پيدا كرد. امامان (ع )، با حفظ استراتژى كلى و خطوط اساسى امامت ، در رابطه با حفظ مكتب و ارزشهاى آن ، تاكتيكها و روشهاى گونه گونى را در برابر ستم پيشگان ، در پيش گرفتند.
اين فراز و نشيبها، تا زمان امامت على بن موسى الرضا (ع )، استمرار داشت و امامان اهل بيت ، هر يك به تناسب زمان و مكان و ارزيابى شرايط و اوضاع سياسى و اجتماعى ، موضعى خاص انتخاب مى كردند.
پس از امام رضا (ع )، جريان امامت شكل ديگرى يافت .
امام جواد، و امام هادى و امام حسن عسكرى (ع )، در برابر دستگاه حاكم و خلفاى عباسى موضعى يگانه برگزيدند.
از آن جا كه اين بزرگواران ، زير نظر مستقيم و مراقبت شديد خليفه وقت ، در حصر و حبس به سر مى بردند، حركتها، هدايتها و رهبريهاى آنان محدود شد و فرصت هر گونه حكومت سياسى ، از آنان سلب گرديد.
اين محاصره و سخت گيرى ، نسبت به امامان سه گانه ، از تزويج دختر خليفه به امام جواد(ع ) آغاز شد(378) و با فراخوانى امام هادى (ع ) و فرزندش امام حسن (ع ) به مركز خلافت (سامراء) و سكونت دادن آنان در محله ((عسكر)) ادامه يافت .(379)
گزارشهاى جاسوسان خليفه از مدينه به وى رسيد كه امام هادى محور و ملجاء شيعيان و دوستداران اهل بيت گرديده است . اگر اين مرز و بوم را مى خواهى اقدام كن .
متوكل عباسى ، پيامى به والى مدينه نوشت و افرادى را براى آوردن امام ، به سامراء گسيل داشت .
به اين اقدام هم بسنده نكرد، پس از اقامت امام در سامرا، گاه و بى گاه ماءموران خود را به خانه امام مى فرستاد. بارها و بارها آن حضرت را به پيش خليفه بردند، و مورد آزار و اذيت قرار دادند.(380)
روز به روز، حلقه محاصره تنگ تر مى شد. و ملاقات شيعيان با امام دشوارتر. البته علت اصلى اين سخت گيريها، از ناحيه حكومت ، بيم از انقلاب و شورش مردم عليه آنان و جلوگيرى از رسيدن وجوه شرعى و اموال به امام (ع ) و مسائلى از اين دست بود.
پس از امام هادى (ع ) و در زمان امامت امام حسن (ع )، اين فشارها به اوج رسيد و دشمن ، با تمام توان و تلاش ، در برابر آن حضرت موضع گرفت و ارتباط شيعيان با امام (ع ) را به پايين ترين حد رساند. آزار و شكنجه و زندانهاى مكرر آن حضرت ، گوياى اين حقيقت است ، بويژه اين كه دشمن احساس كرده بود آنچه را كه از آن نگران است ، در شرف تكوين و وقوع قرار گرفته از اين روى ، مى كوشيد تا واقعه را پيش از وقوع آن علاج كند.
تولد مهدى موعود (عج )، به عنوان دوازدهمين پيشواى شيعيان ، با نشانه هايى چون ، نهمين فرزند امام حسين (ع )، چهارمين فرزند امام رضا(ع ) و... مشهور شده بود و مسلمانان حتى حاكمان ، آن را بارها از زبان راويان و محدثان شنيده بودند و مى دانستند كه تولد اين نوزاد با اين ويژگيها، از اين خانواده ، بويژه خانواده امام حسن عسكرى (ع ) بيرون نيست و روزى فرزندى از آن خانواده به دنيا خواهد آمد كه حكومت عدل و داد برپا خواهد كرد و ضمن فرمانروايى بر شرق و غرب ، بنياد ظلم را بر خواهد انداخت .
از اين روى بر فشارها و سخت گيرى هاى خود نسبت به امام حسن عسكرى (ع )، مى افزايد، مگر بتوانند با نابودى ايشان از تولد مهدى و تداوم امامت جلو بگيرند(381) اما بر خلاف برنامه ريزيها و پيشگيريهاى دقيق و پى در پى آنان ، مقدمات ولادت امام زمان (عج ) آماده شد و توطئه هاى دشمنان ، راه به جايى نبرد.
امام هادى (ع )، در زمان حيات خويش مى دانست كه آخرين حجت خدا در زمين از نسل اوست . از اين روى در مساءله ازدواج فرزند برومند خود، حسن بن على اهتمام تام داشت و براى روييدن و رشد آن شجره طيبه ، به دنبال سرزمينى طيب و طاهر مى گشت .
داستان ازدواج امام حسن (ع ) به دو گونه روايت شده است ، لكن آنچه با قرائن و روند طبيعى مساءله سازگاتر مى آيد آن است كه : خواهر امام هادى (ع )، حكيمه خاتون ، كنيزان فراوان داشت . امام هادى (ع ) يكى از آنان را به نام ((نرجس ))، كه از آغاز زير نظر وى فرائض و معارف دينى را به درستى فرا گرفته بود، به نامزدى فرزندش در آورد و با مقدماتى كه در كتابهاى تاريخى آمده است ، به عقد ازدواج امام حسن (ع )درآورد.(382)
مدتى از اين ازدواج مبارك گذشت دوستان و شيعيان در انتظار ولادت آخرين ستاره امامت ، روز شمارى مى كردند و نگران آينده بودند.
امام حسن (ع )، گه گاه ، نويد مولودش را به ياران مى داد:
(( ...سيرزقنى الله ولدا بمنه و لطفه )) (383) .
به زودى خداوند به من فرزندى خواهد داد و لطف و عنايتش را شامل من خواهد كرد.
با تلاوت مكرر آيه شريفه :
(( يريدون ليطفئوا نوراللّه باءفواههم و اللّه متم نوره و لو كره الكافرين )) (384) .
به ياران اميد و بشارت مى داد كه هيچ نقشه و مكرى نمى تواند جلو اين قدرت و حكمت خداوندى را بگيرد و روزى اين وعده به تحقق مى رسد.
از آن سو، دشمن نيز، آنچه در توان داشت به كار گرفت ، تا اين وعده بزرگ الهى ، تحقق نيابد: قابله هاى فراوانى در خانواده هاى منسوب به امام حسن (ع )، بويژه در منزل امام (ع ) گمارد، امام را بارها به زندان افكند، ماءمورانى را گمارد كه اگر فرزندى پسرى در خانه امام ديدند، نابودش ‍ كنند و...(385)
اما بر خلاف اين تلاشها، نرجس خاتون حامل نور امامت شد و جز امام حسن (ع ) و افراد خاصى از وابستگان و شيعيان آن حضرت ، از اين امر، آگاه نشدند(386) .
تقدير الهى بر تدبير شيطانى ستمگران پيروز شد و در شب نيمه شعبان سال 255 ه‍. ق . آن مولود مسعود، قدم به عرصه وجود نهاد و نويد امامت مستضعفان و حاكميت صالحان را داد(387) .
امام حسن (ع ) كه آرزوى خود را بر آورده ديد، فرمود:
(( زعمت الظلمة انهم يقتلونى ليقطعوا هذا النسل فكيف راءوا قدرة اللّه (388) ...))
ستمگران بر اين پندار بودند كه مرا بكشند، تا نسل امامت منقطع گردد، اما از قدرت خداوند غافل بودند.
بدين ترتيب ، در آن شرايط رعب و وحشت و در آن فضاى اختناق و حاكميت خلفاى جور، دوازدهمين ستاره فروزان امامت و ولايت طلوع كرد و با تولدش ، غروب و افول ستمگران و حاكميت ستمديدگان را اعلام كرد.(389)
ياد آورى دو نكته : 1. ولادت پنهانى

برگرفته از كتاب : چشم به راه مهدي


معمولا كسى كه داراى فرزند مى شود، خويشان ، دوستان و همسايگان از آن آگاه مى شوند، بويژه اگر شخصى داراى موقعيت اجتماعى باشد، اين مساءله از كسى پوشيده نمى ماند. چگونه مى توان تصور كرد كه براى امام حسن (ع ) نوزادى به دنيا بيايد و مخالفان ، با آن همه دقت و حساسيت و گماردن جاسوسهاى فراوان در منزل امام و وابستگان آن حضرت ، از تولد نوزاد آگاه نگردند.
آيا اين مساءله عادى و طبيعى بود، يا اعجاز و خرق عادت ؟
پاسخ : امام حسن (ع )، از پيش گوييها آگاه بود و اهميت و عظمت آن مولود را نيز به درستى مى دانست و از حساسيت دشمنان درباره تولد اين نوزاد، غافل نبود و اوضاع سياسى و شرايط اجتماعى را كاملا مى شناخت ، از اين روى ، به گونه اى ، مقدمات و پيش زمينه هاى ولادت فرزندش را فراهم ساخت كه نه تنها دشمنان ، بلكه بسيارى از دوستان هم از اين امر آگاه نشدند. بنابراين ، مى توان گفت : تدبير و كياست و حزم و دورانديشى امام حسن (ع ) ايجاب مى كرد تا آن حضرت به گونه اى اين ماءموريت را به انجام رساند كه دشمنان در صدفهاى شوم خود، ناكام بمانند و چنين هم شد.
به همين جهت ، شيخ طوسى ، ولادت پنهانى امام زمان (ع ) را امرى عادى و معمولى دانسته و مى نويسد:
((اين نخستين و آخرين حادثه نبوده است و در طول تاريخ بشرى ، نمونه هاى فراوان داشته است .(390) ))
اشاره دارد، به : ولادت پنهانى ابراهيم (ع )، به دور از چشم نمروديان (391) و ولادت پنهانى موسى (ع ) به دور از چشم فرعونيان .(392)
ياد آورى دو نكته : 2. مكان تولد و نگهدارى

برگرفته از كتاب : چشم به راه مهدي


در اين باره ، چند احتمال وجود دارد:
الف . در سامرا به دنيا آمد و تا آخر عمر پدر بزرگوارش ، در آن جا زيست .
ب . در سامرا متولد شد و پيش از درگذشت پدر، به مكه فرستاده شد.
ج . در سامرا قدم به عرصه وجود نهاد و براى حفاظت و رشد، او را به مدينه بردند.
د. در مدينه زاده شد و در همان جا ادامه حيات داد.
براى هر يك از اين احتمالها شواهد و قرائنى است كه به نقد و بررسى آنها مى پردازيم .
دلايل احتمال اول
1. براى احتمال اول ، دسته اى از روايات را كه بيانگر تبريك و تهنيت شيعيان ، بر امام حسن (ع ) است ، شاهد آورده اند، از جمله : ابوالفضل الحسين بن الحسن العلوى گويد:
(( دخلت على ابى محمد(ع ) بسر من راءى فهناءته بسيدنا صاحب الزمان عليه السلام لما ولد)) (393) .
در سامرا، به منزل امام حسن (ع ) رفتم و ولادت سرورمان ، صاحب الزمان (ع ) را به وى تبريك گفتم .
اين گونه روايات ، مى رساند: گروهى از شيعيان سامرا كه از تولد فرزند امام حسن (ع ) باخبر شده اند، براى عرض تبريك ، به خدمت ايشان رسيده اند.
به نظر ما، اين گونه روايات ، دلالتى ندارند بر اين كه مهدى (ع )، در منزل امام (ع ) به دنيا آمده ، يا خير، زيرا امكان دارد، در محل ديگرى به دنيا آمده و خبر ولادت وى ، به اصحاب و ياران خاص رسيده است و آنان براى تبريك ، به منزل امام (ع ) در سامرا رفته اند.
2. رواياتى كه به عبارت گوناگون ، از زبان حكيمه خاتون ، نقل شده است ، از جمله : دعوت امام حسن (ع )، از ايشان در شب ولادت مهدى (ع )، براى كمك به نرجس خاتون و مشاهده وى ، امام زمان (ع ) را به هنگام ولادت و پس از آن ، در سامرا(394) .
به اين دسته از روايات هم نمى توان اعتماد كرد، زيرا، در برابر اين دسته از روايات ، روايت ديگرى است كه تعارض دارد با آنها. نقل كرده اند:
((شخصى پس از وفات امام حسن (ع ) در مدينه به خدمت حكيمه خاتون مى رسد و از ايشان مى پرسد: امام پس از امام حسن كيست ؟
ايشان پاسخ مى دهد: زمين خالى از حجت نيست و فرزند امام حسن جانشين اوست .
راوى مى پرسيد: كه شما فرزند ايشان را ديده ايد يا شنيده ايد.
مى گويد: شنيده ام (395) ))
اصولا، رواياتى كه از طريق حكيمه در اين باره رسيده است ، اضطراب دارند و روشن نيستند. و نمى توان بر آنها براى اثبات اين احتمال ، استدلال كرد.
3. رواياتى كه بيانگر ديدن امام زمان ، توسط گروهى از اصحاب ، در منزل امام حسن عسكرى (ع ) است .
امام ، در پاسخ آنان كه در خواست دين جانشين وى را دارند، مى فرمايد:
(( ...هذا امامكم من بعدى و خليفتى عليكم ، اطيعوه و لا تنفرقوا من بعدى فتهلكوا فى اديانكم ، اءما انكم لا ترونه بعد يومكم هذا. قالوا: فخرجنا من عنده فما مضت الاايام قلائل حتى مضى ابومحمد (ع ).(396) ))
پس از من ، اين پسر، امام شماست و خليفه من است در ميان شما. امر او را اطاعت كنيد از گرد رهبرى او پراكنده نشويد كه هلاك مى گرديد و دينتان تباه مى شود. اين را هم بدانيد كه شما او را پس از امروز، نخواهيد ديد.
آن جمع گفتند: از نزد امام بيرون آمديم ، و روزى چند نگذشت تا اينكه امام حسن (ع ) درگذشت .
از اين قبيل است ملاقات احمد بن اسحاق و سعد با امام حسن (ع ).
احمد بن اسحاق مى گويد: براى آن حضرت مقدارى وجوه شرعى از طرف مردم بردم . در پايان خواستم پرسشهايى مطرح كنم . امام حسن فرمود:
(( ... و المسائل التى اردت ان تساءله فاساءل قرة عينى و اوماء الى الغلام فساءل سعد الغلام المسائل ، ورد عليه باءحسن اجوبة ، ثم قال مولانا الحسن بن على الى الصلاة مع الغلام و جعلنا نختلف بعد ذلك الى منزل مولانا(ع ) فلا نرى الغلام بين يديه .(397) ))
پرسشهايى كه دارى از نور چشم من (اشاره فرمود به مهدى (ع ) بپرس . سعد آنچه خواست پرسيد و آن پسر، با بهترين شيوه پاسخ داد.
سپس امام يازدهم فرمود: نماز را با وى بخوانيد.
از آن پس به خانه امام رفت و آمد داشتيم . لكن آن حضرت را نديديم .
مردى از شيعيان از اهل فارس مى گويد:
((به سامرا رفتم . جلو منزل امام حسن (ع ) رسيدم ، بدون اين كه اذن بطلبم ، امام (ع ) مرا به داخل خانه فرا خواند. هنگامى كه وارد شدم و بر وى سلام كردم از افرادى احوال پرسى كرد.
سپس فرمود: بنشين و پرسيد به چه انگيزه اى به اين جا آمدى ؟
عرض كردم : براى خدمت به شما.
فرمود: در خانه ما باش .
از آن روز به بعد، با ساير خدمتگزاران در خدمت امام (ع ) بودم . گاهى مسؤ وليت بازار و خريد اجناس و لوازم ، به عهده من بود. مدتى گذشت كه با افراد، انس گرفتم . روزى از روزها، بر امام حسن (ع ) وارد شدم و ايشان در اتاق مردان بودند.
صدايى شنيدم كه به من فرمود: سر جايت بايست . ايستادم . ناگهان كنيزى را ديدم كه چيزى خدمت امام (ع ) آورد و روى آن پوشيده بود.
امام (ع ) مرا به نزديك فرا خواند، به خدمتش رفتم . سپس آن كنيز را صدا زد و او برگشت . به او فرمود: روپوش را كنار بزن و او چنين كرد. پسر بچه اى را ديدم زيبا صورت گندمگون و...
آنگاه فرمود: هذا صاحبكم . سپس دستور داد، وى را بردند و ديگر آن مولود را نديدم تا امام يازدهم از دنيا رفت .(398) ))
در اين نمونه از روايات چند نكته است :
1. اشخاصى كه حضرت را در خانه امام يازدهم ديده اند، بيش از يكمرتبه ديدار نداشته اند و در رفت و آمدهاى بعدى ، آن حضرت را نديده اند. احتمال دارد كه امام حسن (ع )، براى اتمام حجت و اين كه بعد از ايشان ، حضرت مهدى (ع ) امام شيعيان است ، دستور داده آن حضرت را به سامرا بياورند و سپس به محلى كه در آن زندگى مى كرد و نگهدارى مى شد، برگرداندند.
2. اگر امام مهدى (ع ) در سامرا مى زيست و اصحاب مورد وثوق هم رفت و آمد داشتند، چه مانعى داشت كه آن حضرت را بار ديگر ببينند و اطمينان بيشترى بيابند.
3. در روايت اولى آمده است كه آن چهل نفر گفتند چند روزى از ملاقات ما با امام زمان (ع ) نگذشت كه امام حسن (ع ) در گذشت . معلوم مى شود آن ملاقات در آخر عمر امام يازدهم صورت گرفته است و اين ، منافات ندارد كه در هنگام ولادت و يا بعد آن ، در سامرا نمى زيسته و اواخر عمر امام حسن (ع )، براى تحويل امور امامت و خلافت و نيز اتمام حجت ، به سامرا آمده باشد.
دلايل احتمال دوم
برخى بر اين باورند كه حضرت مهدى (ع )، مدتى پس از ولادت ، از سامرا هجرت كرد، و تا رحلت پدر بزرگوارشان در مكه مكرمه زندگى مى كرد.
مسعودى در اثبات الوصيه ، از حميرى و او از احمد بن اسحاق نقل مى كند كه گفت :
(( دخلت على ابى محمد(ع ) فقال لى : ما كان حالكم فيما كان الناس فيه من الشك و الارتياب ؟ قلت يا سيدى لما ورد الكتاب بخبر سيدنا و مولده لم يبق لنا رجل و لا امراءة و لا غلام بلغ الفهم الا قال بالحق ، فقال اما علمتم ان الارض لا تخلو من حجة اللّه ثم امر ابو محمدوالدته با الحج فى سنة تسع و خمسين و ماءتين و عرفها مايناله فى سنة السنين ، و احضر الصاحب (ع ) فاءوصى اليه و سلم الاءسم الاءعظم و المواريث و السلاح اليه و خرجت ام ابى محمد مع الصاحب جميعا الى مكة و...(399) ))
بر امام حسن عسكرى (ع ) وارد شدم .
فرمود: چگونه ايد در مساءله اى كه مردم در آن ترديد دارند؟
گفتم سرور من ! وقتى خبر ولادت سيد و مولاى ما، به ما رسيدن مرد و زن و كوچك و بزرگ ما، آن را پذيرفتند.
امام فرمود: آيا نمى دانيد كه زمين از حجت خدا هرگز خالى نمى ماند. پس ‍ از اين ، امام حسن (ع ) در سال 259 امام مهدى (ع ) را همراه با مادر خود (مادر امام حسن ) به سوى مكه و حج فرستاد و سفارشهاى لازم را كرد و امور مربوط به امامت را به وى واگذاشت و به مادرش از حوادث سال آينده (سال 260) خبر داد.
از اين روايت چند نكته به دست مى آيد:
1. خبر ولادت حضرت مهدى (ع )، به بسيارى از شيعيان داده شده بود و آنان به وسيله نامه و يا افراد مطمئن ، از اين مساءله خبردار شده بودند.
2. شيعيان درباره تولد حضرت مهدى (ع ) در حيرت و ترديد بودند و بسيارى به واسطه همين مساءله دچار لغزش و انحراف شدند.
3. مدتى پس از ولادت ، امام مهدى (ع ) در سامرا بوده است .
4. امام مهدى (ع ) در برابر اين نقل ، چهار سالگى و يك سال پيش از درگذشت پدر بزرگوارشان ، شهر سامرا را ترك كرده و سفارشها و اسرار امامت را در همان زمان از پدر دريافت كرده و از آن پس ، امام حسن را ملاقات نكرده است .
5. آن حضرت ، به همراهى جده خود، به سوى مكه رفته اند و در آن وادى امن ، رحل اقامت افكنده اند.
مؤ يد اين احتمال ، رواياتى است كه مكان و مسكن حضرت مهدى (ع ) را ((ذى طوى ))، محلى در نزديكى مكه ، دانسته اند.
دلايل احتمال سوم و چهارم
حضرت مهدى (ع ) يا در سامرا به دنيا آمد و به مدينه فرستاده شد و يا در مدينه به دنيا قدم نهاد و در همانجا ماندگار شد.
بر اين دو احتمال ، مى توان روايات و گزارشات تاريخى اقامه كرد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
ابى هاشم جعفرى مى گويد:
(( قلت لاءبى محمد(ع ) جلالتك تمنعنى من مساءلتك فتاءذن لى ان اساءلك ؟ فقال : سل . قلت : يا سيدى هل لك ولد؟ فقال نعم ، فقلت فان حدث بك حدث فاءين اساءل عنه ؟ قال : بالمدينة .(400) ))
به امام حسن عسكرى (ع ) عرض كرديم : پرسشى دارم ، ولى بزرگوارى شما مانع پرسيدن من است . اجازه مى دهيد آن را مطرح سازم ؟ امام فرمود: بپرس . گفتم : سرورم ، آيا شما را فرزندى هست ؟ فرمود: آرى . گفتم : اگر پيش آمدى شد كجا مى توان او را يافت ؟
فرمود: مدينه .
ظاهر اين صحيحه آن است كه در زمان حيات امام حسن (ع )، مهدى (عج ) به دنيا آمده و در سامرا نبوده است . ابى هاشم هم از كسانى نبوده است كه امام (ع ) از او تقيه كند. اين كه امام (ع ) فرمود: در مدينه است ، به اين معنى نيست كه بعد از درگذشت من سراغ او را در مدينه بگيريد؛ زيرا سؤ ال كننده مى دانست كه زمين خالى از حجت نيست و وجود حجت بعد از امام يازدهم ضرورى است ، امام (ع ) هم در جواب فرمود: آن حجت ، در مدينه نگهدارى مى شود و نگران آينده نباشيد. شايد اين اشكال به ذهن بيايد كه از كلمه ((المدينه )) نمى توان فهميد كه همان مدينه رسول اللّه (ص ) است كه پيش از آن ، يثرب نام داشت ، بلكه هر شهرى را شامل مى شود. در نتيجه ، با وجود اين احتمال ، استدلال به روايت ناتمام خواهد بود؟
پاسخ : گرچه بعضى از بزرگان نيز اين احتمال را داده اند، ولى برخى ديگر، مدينه را به همان مدينه منوره معنى كرده اند. مؤ يدات ديگرى هم از روايات بر اين احتمال مى توان اقامه كرد.
علامه مجلسى مى نويسد:
(( قال بالمدينة الطيبة المعروفة او لعله علم انه يدركه او خبرا منه فى المدينة ، و قيل اللام للعهد و المراد بها سر من راءى يعنى ان سفراؤ ه من اهل سر من راءى يعرفونه فسلهم عنه )) (401) .
مقصود امام عليه السلام از مدينه ، همان مدينه طيبه است . شايد امام عليه السلام مى دانست كه شخص سؤ ال كننده ، مهدى عليه السلام و يا خبر او را در مدنيه خواهد يافت .
برخى گفته اند: الف و لام كلمه ((المدينه )) براى عهد است و مقصود سامراست . به اين معنى كه سفيران و نمايندگان خاص حضرت حجت عليه السلام كه در سامرا هستند، او را مى شناسند. از آنان راجع به فرزند من ، بپرس .
علامه مجلسى ، در آغاز نظر خود را نسبت به اين روايت ، به صراحت اعلام مى دارد و مدينه را به همان مدينه معروف و مشهور تفسير مى كند و قول ديگر را با تعبير ((قيل )) مى آورد كه حكايت از آن دارد كه مورد تاءييد وى نيست .
مؤ يد اين احتمال (كه مدينه همان مدينه طيبه باشد) روايتى است كه از امام جواد عليه السلام رسيده .
راوى مى گويد از ايشان پرسيدم :
(( ...من الخلف بعدك ؟ فقال : ابنى على وابنا على ، ثم اءطرق مليا، ثم رفع راءسه ، ثم قال : انها ستكون حيرة ، قلت : فاذا كان ذلك فالى اين ؟ فسكت ، ثم ثال : لا اين - حتى قالها ثلاثا فاءعدت عليه ، فقال : الى المدينة ، فقلت : اى المدن ؟ فقال : مديتنا هذه و هل مدينة غيرها.)) (402) .
جانشين شما كيست ؟
امام عليه السلام فرمود: فرزندم على و فرزند او (حسن بن على )
سپس چند لحظه اى ساكت شد و بعد فرمود: به زودى شما دچار حيرت خواهيد شد.
گفتم : در اين دوران حيرت چه كنيم و كجا برويم ؟ امام عليه السلام ساكت شد، سپس سه مرتبه فرمود: جايى نيست .
باز از ايشان پرسيدم .
در پايان فرمود: مدينه .
گفتم كدام مدينه ؟
فرمود همين مدينه (طيبه ) و آيا غير از اين مدينه اى هست ؟
قرائن و شواهد تاريخى آن زمان نيز، اين احتمال را تاءييد مى كند.
نمونه زير، بيانگر آن است كه شيعيان ، امام مهدى را در مدينه طيبه مى جستند. محمد بن حسن (236 - 316) از كسانى است كه براى تحقيق و بررسى مساءله غيبت به مدينه رسول رفت . در اين باره نوشته اند:
(( و كان من محله فى الشيعة انه كان الوافد عنهم الى المدينة عند وقوع الغيبة سنة ستين و ماءتين و اءقام بها سنة ، و عاد و قد ظهر له من امر الصاحب عليه السلام ما احتاج اليه (403) )) .
محمد بن حسن ، در ميان شيعيان ، موقعيت ويژه اى داشت . در سال 260 هجرى به عنوان تحقيق و بررسى مساءله غيبت امام مهدى عليه السلام وارد مدينه شد و يك سال در آن جا، بماند و سپس برگشت و آنچه درباره امام زمان عليه السلام بدان نياز بود، بروى ، روشن شد (و شيعيان را در جريان قرار داد)
در اين نقل تاريخى ، هيچ اشاره اى به سامرا نشده ، معلوم مى شود كه در نزد گروهى از شيعيان آن زمان ، مسلم بوده است كه امام عليه السلام در مدينه زندگى مى كند، يا از آن جهت كه حضرت در آن به دنيا آمده و بزرگ شده است ، و يا اين كه پس از ولادت در سامرا، به مدينه آورده شده ، تا از دست ماءموران خونخوار خليفه در امان باشد.
اگر قرار بر اين بود كه حضرت حجت عليه السلام از دست توطئه گران و مخالفان در امان بماند و به گونه طبيعى دوران كودكى و رشد خود را پشت سر بگذارد، بهترين جا براى اين دوران ، مدينه بوده است ؛ زيرا هم از مركز خلافت (سامراء) به دور بوده و هم خانواده بنى هاشم ، در مدينه از پايگاه و موقعيت ويژه اى برخوردار بودند و مى توانستند از اين مولود مسعود، به بهترين وجه محافظت كنند، تا از گزند حوادث و آفات مصون بماند. و اين ، با اصل اين كه آن حضرت ((خفى الولادة و المنشاء(404) )) نيز، سازگارى دارد.
از سوى ديگر، حضور حضرت در سامرا، به گونه عادى و معمولى ، با توجه به كنترل شديد دشمن نسبت به خانه امام عليه السلام ، غير ممكن بوده و لزومى هم ندارد كه همه چيز را با اصل معجزه و كرامت حل كنيم . پذيرفتن اين نكته كه امام عليه السلام در مدينه متولد شده و يا دست كم ، پس از ولادت ، به آن جا انتقال يافته و در آن جا دوران رشد و كودكى را پشت سر نهاده ، با اصول امنيتى ، بيشتر سازگار است .

علیرضا قاسم زاده بازدید : 1 دوشنبه 11 فروردین 1393 نظرات (0)

پدر بزرگوار امام زمان عليه السلام حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام امام يازدهم شيعيان است ، بنقل شيخ مفيد امام عسكرى عليه السلام در مدينه در 24 ربيع الاول سال 232 متولد شد و در سال 260 در سن 28 سالگى در منزل شخصى خود در سامرا به شهادت رسيد.(1)
مادر بزرگوار امام زمان عليه السلام ((مليكه )) است كه از طرف پدر دختر ((يشوعا)) فرزند امپراطور روم شرقى بود، و از طرف مادر نوه شمعون از ياران مخصوص حضرت عيسى عليه السلام و وصى او بشمار مى رفت .
او با اينكه در كاخ مى زيست و با خاندان امپراطورى زندگى مى كرد اما آنچنان پاك و با عفت بود كه گويى شباهت به خانواده خود ندارد، بلكه به مادر و خانواده مادرى كشيده و زندگيش همچون زندگى شمعون و عيسى عليه السلام و مريم عليهاالسلام از صفا و معنويت و پاكى خاصى برخوردار بود، از اينرو دوست داشت با يك خانواده پاك و خداپرست وصلت كند و به توحيديان بپيوندد، خداوند او را در اين هدف كمك كرد و او را بطور عجيب (كه در داستان ماجراى اسارت او و خريدارى از جانب امام هادى عليه السلام براى امام عسكرى عليه السلام در تاريخ آمده است ) به خواسته و هدفش رسانيد.
مليكه يا نرجس خاتون به خانه امام حسن عسكرى عليه السلام وارد شد، امام هادى عليه السلام به خواهرش حكيمه فرمود: او را به خانه ببر و دستورات اسلامى را به او بياموز، او همسر فرزندم حسن عليه السلام و مادر مهدى آل محمد صلى اللّه عليه و آله خواهد بود، آنگاه به نرجس رو كرده و فرمود:
مژده باد ترا به فرزندى كه سراسر جهان را با نور حكومتش پر از عدالت و دادگرى كند، پس از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد.
آرى اين چنين يك دختر پاك و دانا، آلودگى كاخ شاهان را رها كرد و در خط جد مادريش ((شمعون )) قرار گرفت و سرانجام به سعادت عظماى همسرى حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام در آدم و لياقت پر افتخار مادر حضرت قائم (عج ) را پيدا كرد.
او نامهاى ديگر مانند ريحانه ، صقيل و سوسن نيز دارد و خواهر امام هادى عليه السلام حكيمه او را به عنوان سيده (خانم ) مى خواند.
اين بانوى با سعادت در سال 261 هجرى و به روايتى قبل از شهادت امام حسن عسكرى عليه السلام از دنيا رفت و قبر شريفش در سامرا كنار قبر منور امام عسكرى عليه السلام قرار گرفته است .(2)
امام قائم (عج ) از همين خاندان پاك در شب جمعه نيمه شعبان سال 255 هجرى در زمان حكومت معتمد عباسى در سامرا متولد شد و هنگام شهادت پدر، پنج ساله بود.(3)
تولد آن حضرت را جز عده اى خاص نمى دانستند و براى نوع مردم مخفى بود، تا مبادا مورد گزند طاغوتيان غاصب و ستمگر زمان قرار گيرد.
حكيمه خاتون عمه امام حسن عسكرى عليه السلام گويد: روز پنجشنبه نيمه شعبان به منزل برادرم رفتم ، هنگام مراجعت ، امام عسكرى عليه السلام فرمود: امشب را نزد ما باش ، امشب فرزندى كه خداوند زمين را به علم و ايمان و هدايت او زنده گرداند متولد مى شود.
بالاخره ماندم صبح صادق حالت اضطراب در نرجس خاتون عليهاالسلام پديد آمد، او را در برگرفتم ، امام عليه السلام فرمود: سوره قدر را بر او بخوان ، مشغول خواندن سوره قدر شدم شنيدم آن كودك در رحم مادر در خواندن سوره با من همراهى مى كند در اين موقع پرده اى بين من و آنها افكنده شد، ديگر نرجس را نمى ديدم ، از آنجا سراسيمه دور شدم امام عسكرى عليه السلام فرمود: برگرد، برگشتم در نرجس عليهاالسلام نورى مشاهده كردم كه ديده ام را خيره كرد و امام زمان عليه السلام را ديدم رو به قبله به سجده افتاده سپس دستش را بلند كرد و مى گفت : گواهى مى دهم به يكتائى خدا و اينكه جدم ، رسول خدا صلى اللّه عليه و آله است ، و پدرم اميرمؤ منان عليه السلام ، وصى رسول خدا است ، بعد يك يك امامان را شمرده تا به خود رسيد.
او را به نزد پدرم بردم ، تا او را ديد به دست گرفت و پس از خواندن آياتى از قرآن و انجيل و تورات و زبور اين آيه را تلاوت فرمود:
(( و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنود هما منهم ما كانوا يحذرون ؛))
((اراده ما بر اين قرار گرفته است كه به مستضعفين ، نعمت بخشيم و آنها را پيشوايان و وارثين روى زمين قرار دهيم ، حكومتشان را پا بر جا سازيم و به فرعون و هامان و لشكريان آنها آنچه را بيم داشتند از اين گروه نشان دهيم ))(4)
نمونه كامل و گسترده مفهوم آيه مذكور، ظهور حكومت حق و عدالت در تمام كره زمين بوسيله امام قائم (عج ) است .
سخنى درباره نيمه شعبان  
شيخ حر عاملى رحمه اللّه از بزرگان اصحاب نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمود:
((شبى كه حضرت قائم (عج ) در آن متولد شد، هيچ نوزادى در آن شب متولد نمى شود مگر اينكه مؤ من خواهد شد، و اگر در سرزمين كفر متولد گردد، خداوند او را به بركت امام مهدى (عج ) به سوى ايمان منتقل مى سازد.))(5)
در نيمه شعبان زيارت حضرت امام حسين عليه السلام و همچنين زيارت امام زمان عليه السلام مستحب است ، امام صادق عليه السلام فرمود:
((شب نيمه شعبان بهترين شب بعد از شب قدر است و خواندن دو ركعت نماز در شب نيمه شعبان بعد از نماز عشاء مستحب است ، در ركعت اول بعد از حمد، سوره كافرون و در ركعت دوم بعد از حمد سوره توحيد خوانده شود)).(6)
غسل و شب زنده دارى و عبادت در اين شب بخصوص فضائل بسيار دارد، اين شب در نزد خدا چنين مقامى دارد كه ولايت با سعادت امام زمان عليه السلام در سحرگاه اين شب واقع شده و بر عظمت و رونق آن افزوده .
ضمنا رواياتى آمده كه نيمه شعبان همان شب قدر و تقسيم ارزاق و عمرها است ، و در بعضى از اين روايات است شب نيمه شعبان شب امامان عليهم السلام است و شب قدر شب رسول خدا صلى اللّه عليه و آله است .
از جمله فضائل اين شب اينكه ، از شبهاى مخصوص زيارت امام حسين عليه السلام است كه صد هزار پيامبر (صلواة اللّه عليهم ) آن حضرت را در اين شب زيارت مى كنند.
از نمازهاى مستحبى كه در اين شب وارد شده دو ركعت نماز است كه در هر ركعت بعد از حمد صد بار سوره توحيد خوانده مى شود.
نقل شده : رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله فرمود: شب نيمه شعبان در خواب ديدم جبرئيل بر من نازل شد و فرمود: اى محمد: اى محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم در چنين شبى خوابيده اى ؟ گفتم : اين شب چه شبى است ؟
فرمود: شب نيمه شعبان است برخيز، مرا بلند كرد و به بقيع برد، و سپس ‍ فرمود: سرت را بلند كن زيرا در اين شبها درهاى رحمت خدا در آسمان بروى بندگان باز است ، همچنين در رضوان ، در آمرزش ، در فضل ، در توبه ، در نعمت ، در جود و سخاوت ، در احسان باز است ، خداوند به عدد پشمها و موهاى چرندگان در اين شب گنهكاران را آزاد مى كند، پايان عمرها در اين شب ، تعيين مى گردد، رزق هاى يكسال در اين شب تقسيم مى شود و حوادث يكسال در اين شب معين مى گردد.
اى محمد! كسى كه اين شب را با تكبير و تسبيح و تهليل و دعا و نماز و قرائت قرآن و اطاعت و خضوع و استغفار بسر برد، بهشت منزل و سراى او است ، و خداوند گناهان گذشته و آينده اش را مى آمرزد... اى محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم اين شب را احياءدار و به امت خود دستور بده آنها نيز اين شب را احياء بدارند، و با عمل به سوى خدا تقرب جويند، چرا كه اين شب شبى شريف است .
از اعمال اين شب ، خواندن دعاى كميل در سجده است روايت شده كه كميل گويد ديدم على عليه السلام اين دعا را در شب نيمه شعبان در سجده خواندند.
در مورد زيارت امام حسين عليه السلام در اين شب بخصوص در صورت امكان در كنار قبرش ، آمده هر كه بشناسد امام حسين عليه السلام را و شهادت او و هدف شهادتش را كه موجب نجات امت گرديد و وسيله و راهگشائى براى رسيدن به فوز عظيم شد (خلاصه اينكه عبادتش در اين شب از روى توجه و علاقه و معرفت خاص باشد) آنگونه خويشتن را در برابر خدا خاضع نمايد كه شايستگى آن را دارا مى باشد و نيز از خدا خواسته هاى شرعيش را تقاضا كند.(7)
نام و كينه امام زمان عليه السلام  
امام زمان عليه السلام هنگام تولد تا وقتى كه پدرش به شهادت رسيد (از سال 255 تا سال 260) مخفى بود و تنها خواص از اصحاب او را مى ديدند و مسائل خود را از ايشان مى پرسيدند، هنگام رحلت پدر، پنچ سال داشت ، سرانجام عواملى باعث شد كه آن حضرت از نظرها غايب گرديد و نخست غيبت صغرى و سپس غيبت كبرى به وجود آمد (كه در اين مورد، بعد سخن خواهيم گفت ).
بهر حال : چنانكه در روايات آمده ، محل زندگى امام زمان عليه السلام در دوران كودكى همچون محل زندگى حضرت موسى عليه السلام مخفى بود تا از گزند طاغوتيان محفوظ گردد.(8)در اينجا براى اينكه دورنمائى از دوران خفقان آن زمان را دريابيم شايسته است به داستان زير توجه فرمائيد.
جعفر كداب عموى امام زمان عليه السلام  
گاه مى شود بر اثر عواملى ، از حضرت نوح عليه السلام پسرى ناخلف بنام كنعان و يا از حضرت آدم عليه السلام پسرى متمرد بنام قابيل به وجود مى آيد.
حضرت امام هادى عليه السلام داراى 5 فرزند بنامهاى امام حسن عليه السلام ، حسين ، محمد، جعفر، و عليه بود. در ميان اين فرزندان ، جعفر، بسيار ناخلف بود كه لقب كذاب (دروغگو) را گرفت ، امام هادى عليه السلام درباره او فرمود: از فرزندم جعفر دورى كنيد، نسبت او به من همچون نسبت كنعان به نوح عليه السلام است ، امام عسكرى عليه السلام فرمود: مثل من و جعفر مانند هابيل و قابيل دو فرزند آدم عليه السلام است ، اگر كشتن من براى جعفر ممكن بود، مرا مى كشت ، ولى خداوند جلو او را گرفت .
جعفر از افرادى بود كه ادعاى امامت داشت و پس از رحلت پدر مى گفت امام مردم من هستم نه برادرم ، امام عسكرى عليه السلام ، حتى پس از رحلت پدر نزد خليفه وقت رفت و گفت : بيست هزار اشرفى براى تو مى فرستم و از شما خواهش دارم كه فرمان دهى تا بر مسند امامت بنشينم و اين مقام از برادرم سلب گردد.
خليفه در جواب گفت : عجب آدم احمق هستى اگر امامت در دست ما مى بود آن را براى خود قرار مى داديم اگر امام شناسان و شيعيان آنچه از برادرت و پدرت از معجزات و... ديدند از تو ببينند تو را امام خود مى دانند، ديگر نيازى به كمك ما ندارى و گرنه هرگز به تو ايمان نخواهند آورد.
كارشكنى هاى او در عصر امامت برادرش امام عسكرى عليه السلام بجائى نرسيد ولى پس از شهادت برادرش دوباره شروع به ادعا كرد و اعلام داشت كه امام بعد از برادرم من هستم .
امام عسكرى عليه السلام براى اينكه امر بر مردم اشتباه نشود و امامت امام مهدى (عج ) را از كارشكنى هاى جعفر، حفظ كند، در آخرين لحظات عمر، يكى از اصحاب بنام (ابوالاديان ) را به حضور طلبيد و به او فرمود:
((چند نامه هست اينها را به مدائن مى برى و به فلان و فلان كس مى رسانى و جواب نامه ها را مى گيرى ، روز 15 به سامراه مى آئى ، صداى گريه از خانه من خواهى شنيد مطلع مى شوى كه من از دنيا رفته ام .))
ابوالاديان : فدايت شوم ، معلوم است كه سخن شما راست و درست است ، و همين طور كه مى فرمائى خواهد شد ولى سؤ الى دارم و آن اينكه پس از شما امام كيست ؟
امام عسكرى عليه السلام : ((امام كسى است كه جواب نامه ها را از تو مطالبه كند.))
ابوالاديان : علامت ديگر امام پس از شما چيست ؟
امام عسكرى عليه السلام : ((امام كسى است كه بر جنازه من نماز بخواند.))
ابوالاديان مى گويد: علامت ديگر چيست ؟
امام عسكرى عليه السلام فرمود: امام كسى است كه از ميان هميانهاى طلا خبر دهد.))
ابوالاديان مى گويد: ابهت امام عسكرى عليه السلام مرا گرفت ، ديگر نپرسيدم كه منظور چه هميانى است برخاستم خداحافظى كردم نامه را گرفتم بسوى مدائن رهسپار شدم ، نامه ها را به صاحبانشان دادم جواب نامه ها را گرفت و به سامره برگشتم همين كه وارد خانه امام حسن عليه السلام شدم صداى گريه شنيدم فهميدم كه امام عسكرى عليه السلام دار دنيا را وداع كرده است ولى ديدم گروهى دور جعفر كذاب را گرفته اند و به او به عنوان امام تهنيت مى گويند و بعضى به او تسليت مى گفتند.
در اين ميان كسى آمد و به جعفر گفت : جنازه برادرت را غسل داده اند، بفرمائيد بر جنازه نماز بخوانيد ديدم جعفر برخاست و همراه گروهى براى انجام نماز رهسپار شد، با خود گفتن : عجبا! اگر امام مردم ، بى دين بشود، معلوم مى شود كه همواره دين از اول سست بوده است ، چون من جعفر كذاب را مى شناختم كه همواره با ساز آواز و شرابخوارى سر و كار داشت ، من هم دنبال جعفر براه افتادم تا ببينم جريان به كجا منتهى مى شود.
كنار جنازه امام عسكرى عليه السلام رسيديم جعفر پيش ايستاده و همراهان پشت سرش ، گفتم ديگر كار از كار گذشت ، ناگهان پرده سفيدى كه در حجره آويزان بود بلند شد، ديدم كودكى نورانى پيدا شد، رداى جعفر را گرفت و فرمود: اى عمو! پس برو، من سزاوارترم كه بر جنازه پدرم نماز بخوانم ، جعفر مانند نقش بر ديوار هيچ نتوانست بگويد و كنار رفت .
آن كودك مشغول نماز شد و پس از نماز همين كه خواست برود به من رسيد و فرمود: جواب نامه ها را به من بده ، نامه ها را به او دادم ، رفت به حجره ، با خود گفتم حمد و سپاس خدا را كه دو علامت از علاماتى كه امام عسكرى عليه السلام به من فرموده بود ظاهر شد، نزد جعفر آمدم و گفتم اين طفل كه بود؟
گفت : من اصلا چنين كودكى را نديده ام و نمى شناسم .
مسافران قمى و جعفر كذاب :  
روز بعد ديدم گروهى از اهل قم آمده بودند به زيارت امام عسكرى عليه السلام نائل شوند، مطلع شدند كه حضرت از دنيا رفته است ، پرسيدند: امروز امام و حجت خدا كيست ؟
گروهى جعفر كذاب را نشان دادند، اهل قم نزد جعفر آمده و سلام كردند و گفتند: پول زيادى كه مخصوص امام عليه السلام است براى شما آورده ايم ، دستور داد پولها را بگيرند.
گفتند: ما هر وقت خدمت امام عسكرى عليه السلام مى رسيديم و پولى نقد مى آورديم نام صاحبان پول را حضرت مى بردند و حدود مبلغ را از درهم و دينار مى فرمود، شما هم اگر امام هستيد و جانشين برادر خود مى باشيد مبلغ و عدد و اسم صاحبان پول را بگوئيد.
جعفر گفت : مردم از من علم غيب مى خواهند، مگر برادرم علم غيب داشت ؟
اهل قم گفتند: در چنين صورت ما پول را نخواهيم داد.
دستور دستگيرى امام زمان عليه السلام  
جعفر ديد با اين وضع به هدف شوم خود نمى رسد، نزد معتمد عباسى خليفه وقت رفت و گزارش داد كه برادرم امام عسكرى عليه السلام پسرى دارد و او بر جنازه پدرش نماز خواند (امام عسكرى عليه السلام براى حفظ فرزندش حضرت حجت (عج ) از دشمنان ، تولد او را به كسى نفرموده بود.) خليفه ، ضد ماءمور به فرماندهى شخصى بنام ((رشيق )) به خانه امام عسكرى عليه السلام فرستاد و به او دستور اكيد داد كه برو به خانه امام عسكرى عليه السلام همه حجره ها را جستجو كن ، بى آنكه اجازه بگيرى وارد خانه شو.
رشيق با ماءمورين به خانه امام عسكرى عليه السلام آمدند و همه حجره ها را گشتند تا به آن حجره كه در آن پرده سفيد آويزان بود رسيدند، پرده را بلند كردند دريائى آنجا ديدند كه در وسط آن ، كودكى سجاده انداخته و نماز مى خواند، رشيق بيكى از ماءمورانش دستور داد كه برو، و آن كودك را بگير. آن ماءمور تا به سراغ كودك آمد در ميان آب غرق شد.
رشيق به ديگرى دستور داد، ديگرى وقتى خواست به طرف كودك رود در آب غرق شده با فرياد بلند تقاضاى كمك كرد، او را نجات دادند، حضرت با كمال وقار نماز را تمام كرد و سپس در پيش روى ماءموران از حجره بيرون آمد. ماءموران گويا چوب خشكى شده بودند. اصلا نتوانستند كوچكترين آسيبى به كودك كه حضرت حجت (عج ) بود برسانند.
همين موقع بود كه حضرت مهدى عليه السلام غايب شد و غيبت صغرى به وقوع پيوست .(9)

علیرضا قاسم زاده بازدید : 1 دوشنبه 11 فروردین 1393 نظرات (0)

ـرحوم شيخ صدوق ، در كتاب ارزشمند خويش (213) از ((حكيمه )) دخت گرانقدر امـام جواد عليه السلام آورده است كه : يازدهمين امام نور حضرت عسكرى عليه السلام پيام رسانى بسوى من گسيل داشت و مرا بخانه خويش فرا خواند.
هـنـگـامـى كـه وارد شـدم فرمود: ((عمه جان ! افطار امشب را نزد ما باش چرا كه امشب ، شب مبارك پانزدهم شعبان است و در چنين شبى خداوند، جهان را به نور وجود حجت خويش ، نور باران خواهد ساخت .))
در روايـات ديـگرى آمده است كه فرمود: ((در چنين شبى ، حضرت مهدى عليه السلام ديده به جهان خواهد گشود. همو كه خداوند، زمين را پس از مردنش به دست او و با ظهور او زنده و پرطراوت خواهد ساخت .))
پرسيدم : ((سرورم ! مادر او كيست ؟))
فرمود: ((نرجس ، بانوى بانوان .))
گفتم : ((فدايت گردم ! من در او هيچ نشان و اثرى از آنچه نويد مى دهيد نمى بينم .))
فرمود: ((حقيقت همان است كه گفتم ، آماده باش !))
پس از اين گفتگو به خانه ((نرجس )) آمدم .
آن وجـود گـرانمايه به عنوان تجليل و احترام از من ، پيش آمد تا كفشهاى مرا در آورد و مرا تـكـريم كند كه در پاسخ احترام او گفتم : ((از اين پس ، شما سرور من و سرور خاندانم خواهيد بود.))
او از سـخـن مـن شـگفت زده شد و گفت : ((عمه جان ! چگونه ممكن است در حالى كه شما دختر امـام ، خـواهـر امـام و عـمـه امـام هـستيد و خود بانويى انديشمند و پرواپيشه و بادرايت و من خدمتگزار شما هستم .))
حـضـرت عسكرى عليه السلام گفتگوى ما را شنيد و فرمود: ((عمه جان ! خداوند به شما پاداش نيك عنايت فرمايد))
آن سپيده دم پرخاطره
من ، با بانوى بانوان ، به گفتگو نشستم و به او گفتم : ((دخترم ! همين امشب خداوند پـسـرى گـرانـمـايـه بـه تـو ارزانـى خـواهـد داشت پسرى كه سرور دنيا و آخرت خواهد بود.))
((نـرجـس )) بـا شـنيدن اين نويد، غرق در حياء و آزرم گرديد و در گوشه اى نشست . من به نماز ايستادم و پس از نماز افطار كردم و براى استراحت به رختخواب رفتم .
درسـت نيمه شب گذشته بود كه براى نماز نافله شب بپا خاستم . نماز را خواندم ، ديدم ((نـرجـس )) خواب است و حادثه اى رخ نداده است ، به تعقيبات نماز نشستم و بار ديگر خوابيدم و بيدار شدم ، اما ديدم او هنوز در خواب است .
پس از آن بود كه او براى نماز نافله شب بپا خاست و نماز را در اوج ايمان و اخلاص بجا آورد و با شور و عشق وصف ناپذيرى به نيايش نشست .
ديـگـر از تـحـقـق و عـده و نـويـد حضرت عسكرى عليه السلام دچار ترديد مى شدم كه آن حـضـرت از اطـاق خـويش مرا مخاطب ساخت و فرمود: ((عمه جان ! شتاب مورز كه تحقق وعده الهى نزديك است .))
در روايت ديگرى اين مطلب بدين صورت آمده است كه :
((بـنـاگـاه ديـدم ((سـوسن )) هراسان از جاى برخواست ، وضو ساخت و به نماز نافله شب ايستاد. آخرين ركعت از نماز را مى خواند كه احساس كردم سپيده صبح در راه است ، اما از ولادت نور خبرى نيست .
بـار ديـگر اين انديشه در ذهنم پديد آمد كه شب رو به پايان است و سپيده سحر در راه ، پس چرا وعده الهى تحقق نيافت كه نداى حضرت عسكرى عليه السلام طنين افكند و فرمود: ((عمه جان ! ترديد به دل راه مده ))
مـن از آن حـضـرت و تـرديدى كه در دلم پديد آمد شرمنده شدم و در اوج شرمندگى پس از نـظـاره به افق به اطاق باز مى گشتم كه ديدم ((نرجس )) نماز را بپايان برده و به خـود مـى پيچد. جلو درب اطاق به او رسيدم كه مى خواست از اطاق خارج گردد، پرسيدم : ((آيا از آنچه در انتظارش بودم ، چيزى حس نمى كنى ؟))
پاسخ داد: ((چرا عمه جان !...))
گـفـتـم : ((خدا يار و نگاهدارت باد! خود را مهيا ساز و بر او اعتماد نما و نگران مباش كه لحظات تحقق آن وعده مبارك فرا رسيده است .))
و آنـگـاه مـتـكـايى بر گرفتم و در وسط اطاق ، آن بانو را بروى آن نشاندم و بسان يك مددكار آگاه و دلسوزى كه زنان در شرايط ولادت فرزندانشان بدان نيازمندند به يارى او كـمـر هـمـت بـسـتـم . او دسـت مـرا گـرفـت و فـشار داد و از شدت درد، ناله زد و بر خود پيچيد))
حضرت عسكرى عليه السلام از اطاق خويش دستور داد كه برايش سوره مباركه ((قدر)) را تلاوت كنم .
به دستور امام عليه السلام شروع كردم .
بِّسمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ‏
إِنّا أَنزَلْنَهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ # وَ مَا أَدْرَاك مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ
...
يعنى : ما آن (قرآن ) را در شب قدر نازل كرديم ! و تو چه مى دانى شب قدر چيست ؟!...
و شـگـفـتـا كـه ديـدم كـودك ديده به جهان نگشوده به همراه من به تلاوت قرآن پرداخت و سوره مباركه ((قدر)) را با من تا آخرين واژه تلاوت كرد.
از شنيدن نواى دل انگيز قرآن او، هراسان شدم كه حضرت عسكرى عليه السلام مرا ندا داد و فـرمود: ((عمه جان ! آيا از قدرت الهى شگفت زده شده اى ؟ اوست كه ما را در خردسالى بـه بـيـان دانـش و حـكمت توانا ساخته و به سخن مى آورد و در بزرگسالى ما را در روى زمين حجت خويش قرار مى دهد چه جاى شگفتى است ؟!))
هنوز سخن حضرت عسكرى عليه السلام به پايان نرسيده بود كه ((نرجس )) از نظرم ناپديد گرديد و گويى حجايى ميان من و او ،فرود افكنده شد و ما را از هم جدا ساخت .))
در روايـت ديـگرى آمده است كه : ((سپس لحظاتى چند، حالت وصف ناپذيرى برايم پيش آمـد بـه گونه اى كه گويى دستگاه دريافت وجودم از كار افتاده است و نمى دانم چه مى گـذرد. بـه خـود آمـدم و فـريـاد زنان و به سرعت ، به طرف اطاق حضرت عسكرى عليه السلام تافتم ، اما پيش از آنكه چيزى بگويم فرمود: ((عمه جان ! بازگرد كه او را در همانجا خواهى يافت كه از برابر ديدگانت ناپديد شد.))
بـه اطـاق ((نـرجـس )) بـازگشتم ديدم پرده اى كه ما را از هم جدا ساخته بود، برطرف شـده اسـت . چـشـمم به آن بانو افتاد و ديدم چهره اش غرق در نور است به گونه اى كه ديـدگـانـم را خـيـره سـاخـت و در هـمـيـن لحـظـات كـودك گـرانـمـايـه اى را ديـدم كـه در حال سجده است و خدا را ستايش مى كند.
بـر بـازوى راسـت او ايـن آيـه شـريـفـه نـوشـتـه شـده اسـت كـه : (( جَاءَ الْحَقّ وَ زَهَقَ الْبَطِلُ إِنّ الْبَطِلَ كانَ زَهُوقاً ))(214)
و در سجده خويش مى فرمود:
((اشـهـد ان لا اله الا الله ، وحـده لا شـريـك له و ان جـدى مـحـمـدا رسول الله و ان ابى اميرالمؤ منين ولى الله ...))
يـعـنـى : گواهى مى دهم كه خدايى جز خداى يكتا، كه شريك و همتايى ندارد، نيست و نياى گرانقدرم محمد(ص ) پيام آور اوست . و پدر والايم اميرمؤ منان عليه السلام دوست و جانشين پيامبر خداست .
آنـگاه امامان نور را پس از اميرمؤ منان عليه السلام يكى بعد از ديگرى تا نام مبارك پدر گرانقدرش حضرت عسكرى عليه السلام بر شمرد سپس فرمود:
((بار خدايا! آنچه را به من وعده فرمودى تحقق بخش و كار بزرگم را در پرتو قدرتت تـدبـير فرما و گامهايم را در قيام پرشكوه و آسمانيم براى برانداختن بيداد و ستم ، و اسـتـقـرار كـامـل عـدلت و مـهـر در سـراسـر گـيـتـى اسـتوار ساز و به دست من ، زمين را از عدل و داد لبريز گردان !))
پس از آن سر از سجده برداشت و به تلاوت اين آيه مباركه پرداخت :
(( شهِدَ اللّهُ أَنّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَ الْمَلائكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قَائمَا بِالْقِسطِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكيمُ # إِنّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الاسلامُ ...))(215)
يـعـنـى : خـد گـواهـى داد و فـرشـتـگـان و دانـشمندان نيز، كه : هيچ خدايى برپاى دارنده عـدل ، جـز او نـيـست ، خدايى جز او نيست كه پيروزمند و فرزانه است . بى ترديد دين در نزد خدا تنها اسلام است .
پس از تلاوت آيه شريفه عطسه كرد و فرمود:
((الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله ، زعمت الظلمة ان حجة الله داحضة لو اذن لنا فى الكلام لزال الشك .))
يعنى : سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است و درود خداى بر محمد و خاندانش باد!
بـيـدادگـران چـنـين پنداشته اند كه : حجت خدا از ميان رفته است اما اگر خدا به من فرمان ظهور دهد، آنگاه ترديدها و ترديد افكنيها از ميان خواهد رفت ..
پسرم سخن بگو!
آن كـودك گـرانـمـايـه را بـرگـرفتم و با شور و اشتياق در دامان خود نشاندم ، ديدم پاك و پاكيزه است .
در ايـن هـنـگـام ، حـضـرت عـسـكـرى عـليـه السـلام مـرا نـدا داد كـه : ((عمه جان ! پسرم را بياور!))
آن وجود گرامى را به پيشگاه پدرش بردم و آنحضرت او را به سبك مخصوص روى دست گـرفـت و زبـان مـبـارك خـويش را در دهان او گذاشت . آنگاه با دست خويش ، سر و چشم و گوش او را به سبكى خاص ، اندكى فشرد و فرمود: ((پسرم ! سخن بگو.))
در روايـت ديـگـرى آمـده اسـت كـه فـرمـود: ((هـان اى حجت خدا! و اى ذخيره انبيا! و اى آخرين اوصيا! سخن بگو! هان اى جانشين همه پروا پيشگان ! سخن بگو.))
آن نـوزاد مـبـارك ، نـخـسـت بـه يـكـتايى خدا و رسالت پيام آورش گواهى داد و ضمن درود فـرسـتـادن بـر پيامبر، نام امامان نور را، يكى پس از ديگرى بر شمرد تا به نام پدر بـزرگـوارش رسـيـد و آنگاه پس از پناه بردن به خدا از شر شيطان اين آيه شريفه را تلاوت كرد:
(( وَ نُرِيدُ أَن نّمُنّ عَلى الّذِينَ استُضعِفُوا فى الأَرْضِ وَ نجْعَلَهُمْ أَئمّةً وَ نجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ# وَ نُمَكِّنَ لهَُمْ فى الأَرْضِ وَ نُرِى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُمَا مِنْهُم مّا كانُوا يحْذَرُونَ . ))(216)
يعنى : و ما بر آنيم كه پايمال شدگان روى زمين را نعمتى گران ارزانى داريم و آنان را پـيشوايان سازيم و وارثان گردانيم و آنان را در سرزمين اقتدار بخشيم و به فرعون و هامان و سپاهيانشان ، چيزى را كه از آن سخت مى ترسيدند، نشان دهيم .
پس از تلاوت قرآن ، حضرت عسكرى عليه السلام او را به من داد و فرمود:
((يـا عـمـة ! رديـه الى امـه كـى تقر عينها و لاتحزن و لتعلم ان وعد الله حق و لكن اكثر الناس لا يعلمون .))
يعنى : اى عمه جان ! او را به مادرش بازگردان تا ديدگانش به ديدار او روشن گردد و اندوهگين نباشد و بداند كه وعده خدا حق است ، ولى بيشتر مردم نمى دانند.
كـودك گـرانـمـايـه را به مادرش بازگرداندم كه ديگر فجر صادق دميده بود و نور در كـران تـا كـران افـق ، پـديـدار شـده و سـينه آسمان را مى شكافت و من از حضرت عسكرى عـليـه السلام و مادر آن كودك گرانمايه ، خداحافظى نمودم و به خانه خويش بازگشتم .)) (217)
نگرشى بر روايت
آنـچـه در ايـن روايـت آمـده اسـت حـقـايـقى به نظر مى رسد كه از آفت هستى سوز غلو و خـرافه بدور است ، چرا كه حضرت مهدى عليه السلام نخستين كودكى نيست كه لحظاتى پيش از ولادت و پس از آن ، لب به سخن مى گشايد بلكه در قرآن شريف اين واقعيت به صراحت آمده است كه : عيسى عليه السلام در همان نخستين روز ولادت ، يا به روايت ديگرى اوليـن سـاعـت تـولد،، لب بـه سـخـن گـشـود و به يكتايى خدايى گواهى داد و رسالت خويش را اعلان نمود و با صداى رسا تعاليم و دستوراتى را كه خداى جهان آفرين بدو آموخته بود، همه را به گوشها رسانيد.
بـرخـى از مـفسرين در تفسير دو آيه 24 تا 26 سوره مريم بر اين باورند كه اين آيات سـخـنـان عيسى عليه السلام است كه پس از چشم گشودن به اين جهان ، خطاب به مادرش حضرت مريم ، بيان كرده است نه نداى فرشته :
(( فَنَادَاهَا مِن تحْتهَا أَلا تحْزَنى قَدْ جَعَلَ رَبّكِ تحْتَكِ سرِيّا # وَ هُزِّى إِلَيْكِ بجِذْع النّخْلَةِ تُسقِط عَلَيْكِ رُطباً جَنِيّا # فَكلِى وَ اشرَبى وَ قَرِّى عَيْناً فَإِمّا تَرَيِنّ مِنَ الْبَشرِ أَحَداً فَقُولى إِنى نَذَرْت لِلرّحْمَنِ صوْماً فَلَنْ أُكلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيّا .))(218)
يـعـنـى : پـس كـودك نـو رسـيـده از پـايـيـن پـايـش ، او را نـدا داد كـه انـدوهـگـيـن مـبـاش ! پـرواردگـارت زيـر پـاى تـو جـوى آبـى ، روان سـاخـت (و) نخل را بجنبان تا خرماى تازه چيده شده ، برايت فرو ريزد.
پـس شـما (اى مريم !) بخور و بياشام و شادمان باش و اگر از مردم كسى را ديدى بگو: من براى خداى مهربان ، روزه نذر كرده ام و امروز با هيچ انسانى سخن نمى گويم .
اتـفاقا انبوه روايات كه در ((مجمع البيان )) و ((تبيان )) آمده است ، هماهنگ با ديدگاه فوق است .
البته در روايتى هم آمده است كه : ((ندا كننده ، فرشته امين بوه است .))
به هر صورت با وجود اختلاف ديدگاه در اين مورد كه ندا كننده فرشته امين بوده است يا آن كودك نور سيده ، در اين مطلب هيچ اختلافى نيست كه يهوديان به مريم پاك گفتند:
((كيف نكلم من كان فى المهد صبيا؟))
يعنى : چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن بگوييم ؟
كه كودك به قدرت خدا لب به سخن گشود و گفت :
(( إِنى عَبْدُ اللّهِ آتَاني الْكِتاب وَ جَعَلَنى نَبِيّا # وَ جَعَلَنى مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كنت وَ أَوْصانى بِالصلَاةِ وَ الزّكاةِ مَا دُمْت حَيّا ...))(219)
يعنى (هان اى مردم !) من بنده خدايم . به من كتاب آسمانى داده و مرا پيامبر خويش گردانيده اسـت و هـرجـا كـه بـاشم مرا بركت داده و تا زنده هستم مرا به نماز و زكات ، وصيت كرده است ...))
يك نكته جالب
مـمـكـن اسـت گـفـتـه شـود كـه : ((سـخـن گـفـتن عيسى عليه السلام در گاهواره ، معجزه بزرگى بود كه خدا آن را براى نشان دادن نبوت و رسالت او، پديد آورد.))
پـاسـخ ايـن اسـت كه : در مورد امام مهدى عليه السلام نيز خداوند براى نشان دادن امامت آن حـضـرت و نـومـيـد سـاخـتـن دشـمنان حق و عدالت ، اين معجزه بزرگ را پديد آورد، چرا كه حـضـرت مهدى عليه السلام امام و پيشواى عيسى عليه السلام نيز هست و آن پيامبر بزرگ به هنگامه ظهور مهدى عليه السلام از آسمان فرود مى آيد و به امامت او نماز مى گذارد.
علاوه بر اين ، چنين معجزات و شگفتيهايى در مورد خاندان وحى و رسالت بى سابقه نيست ، مـا در كـتـاب ((فـاطـمـه زهـرا از گـهـواره تـا شـهـادت )) روايـتـى را از طـريـق اهل سنت آورده ايم كه مى گويد:
((هـنـگـامـى كـه خـديـجـه آن بانوى بزرگ ، به دخت گرانمايه اش فاطمه عليهاالسلام باردار بود آن كودك با مادرش ‍ سخن مى گفت .)) (220)
و نـيـز روايـت ديـگـرى از ((شـعـب بـن سـعـد مـصـرى )) نـقل كرديم كه خديجه مى گويد: روزى گفتم : ((هركس محمد را تكذيب كند، زيانكار است چـرا كـه او پـيام آور پروردگار من است كه در اين هنگام فاطمه از شكم من ندا داد كه : هان اى مـادر! مادر جان ! اندوهگين مباش و نهراس كه خداوند همراه پدر من و يار و پشتيبان اوست .))(221)
در سپيده سحر
حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام در سـپـيـده دم پـانـزدهـم شـعـبـان بـه سال 255 هجرى ، در شرايط خاص و جو ويژه اى كه خاندان وحى و رسالت ناگزير از نـهـان داشـتـن ولادت مـبـارك او بودند، ديده به جهان گشود، دقايقى پيش از طلوع فجر و درخـشـش انوار طلايى خورشيد. به هنگامى كه خودكامگان رژيم بيدادگر اموى و پيراوان آنان ، طبق عادت هميشگى خود به جاى راز و نياز با خداى هستى در خواب عميق بودند. همان لحـظـاتـى كـه بـيـت رفـيـع عـلوى و عـسـكـرى عـليـه السـلام بـا نـواى دل انـگـيـز و جـانـبـخـش نـيـايـش بـا خـدا و نـمـاز و تـلاوت قرآن آباد و آزاد بود و بسوى جاودانگى پيش مى رفت .
راستى كه آن لحظات سپيده دم جمعه نيمه شعبان ، چقدر افتخارآميز و دوست داشتنى و مبارك بود.
آن شـب جـاودانه و پربركتى كه هيج كودكى در آن لحظات به دنيا نمى آيد جز اينكه راه ايـمان و پروا، خواهد پيمود و اگر در سرزمينهاى شرك زده باشد خداوند او را به بركت حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام بـسـوى ايـمـان و تـقـوا، رهـنـمـون و انتقال خواهد داد.(222)
آرى ! در آن لحـظات پربركت سپيده دم ، لحظات مناجات و راز و نياز شيفتگان حق ، او ديده بـه جهان گشود و چقدر آن لحظات براى ولادت محبوب دلها مناسب بود، چرا كه همه ابعاد بينش و حكمت ، در آن هنگام رعايت شده بود.
بدينسان آن گرامى ، ديده به جهان گشود و ((حكيمه )) بانوى بزگ اسلام ، در آن شب تـاريـخـى در خـانـه حـضـرت عـسـكـرى عـليـه السـلام حـضـور داشـت و در هـمـه مراحل و جرايان ولادت امام مهدى عليه السلام بود و شاهد درخشش ‍ نور وجود او.
روشـن اسـت كـه هـمـه جا ولادت كودك با گواهى زنان خانواده ، يا قابله نوزاد، ثابت مى گـردد و در جـريـان ولادت حـضـرت مـهـدى عليه السلام بايد بخاطر داشت كه آن بانوى بـزرگـى كـه بـر ايـن ولادت گـواهـى داده است ، دخت گرانمايه امام جواد عليه السلام و خـواهـر گـرامـى حـضرت هادى عليه السلام و عمه انديشمند و پروا پيشه حضرت عسكرى عليه السلام است ، آيا در سخن مورد اعتمادتر و در زبان و بيان ، پاكتر و درستكارتر و در ايمان عمل و تقوا، مورد اطمينان تر از او مى توان يافت ؟
او بـراسـتـى زنـى پـرشـرافت ، عبادت پيشه ، شايسته كردار و نيايشگر با خدا بود و بانويى با اين ويژگيها، چگونه مى توان در دستى گفتار و صداقت كلامش ، ترديد روا داشت ؟
ترديد افكنى منحرفان
بـرخـى از مـنحرفان و حق ستيزان در ولادت حضرت مهدى عليه السلام ترديد نموده و يـا بـذر تـرديـد مـى افشانند و مى گويند منبع اين خبر، تنها بانويى بنام ((حكيمه )) است و با گواهى يك زن ، چگونه يك واقعيت به اين بزرگى و شكوه ، ثابت مى شود؟
ايـنـگـونـه عناصر حق ستيز كه در حماقت و كودنى ، ركورد را شكسته اند، گويى انتظار دارنـد كـه آن وجـود گـرانـمـايـه در يـكـى از مـيـدانـهاى پرجمعيت يا در مسجدى لبريز از نمازگزار يا در نقطه ديگرى كه انبوه انبوه مردم در گشت و گذار باشند، ديده به جهان بـگـشـايـد و جـريـان ولادتـش در بـرابـر ديـدگـان تـوده هـاى مـردم و در چشم انداز امواج خروشان انسانها باشد تا براى اين كج انديشان و منحرفان وجود گرانمايه و ولادت او ثابت گردد.
راسـتـى كه چنين روانهاى پليدى زشت باد! و چنين اندشه هاى پست و بى محتوايى نابود باد! و نفرين تاريخ بر اين ديدگاه منحط و بر آن كسى كه درونش از عقده حقارت و كينه توزى ، انباشته است !
به هر حال واقعيت اين است كه : ولادت كودك با گواهى زنان خانواده ثابت مى شود آن هم بانويى به عظمت و شكوه ((حكيمه )).
اما در مورد حضرت مهدى عليه السلام گواهى ((حكيمه )) آن بانوى بزرگ و انديشمند و پـروا پيشه تنها دليل ولادت حضرت مهدى عليه السلام نيست ، خود حضرت عسكرى عليه السلام نخستين شاهد ولادت فرزندش بود و همو بود كه در آن جو وحشت و ترور، با وجود همه موانع و فقدان امكانات براى پيام رسانى و اعلان ولادت دوازدهمين امام نور، باز هم از هـيـچ تـلاش ، كـوشش و فداكارى فروگذارى نكرد و تا سرحد امكان ، ولادت نور را به دوستداران خاندان وحى و رسالت اعلان كرد كه در بخشهاى آينده خواهد آمد.
قربانى و ميهمانى
واژه ((عقيقه )) در فرهنگ اسلامى ، به معناى كشتن گوسفند، گاو يا شتر و... پس از ولادت كودك است و اين كار از ديدگاه اسلام كارى پسنديده مى باشد.
پـيـامـبـر گـرامى (ص ) پس از گذشت هفت روز از ولادت دو فرزند گرانمايه اش حضرت حسن و حسين عليهماالسلام اين كار پسنديده را انجام داد و براى هر كدام يك قوچ عقيقه كرد.
عـقـيـقـه ، با اين بيان ، كارى است كه بخاطر تقرب به خدا و به منظور سلامت و طراوت كودك و تاءمين حيات و آسايش ‍ او انجام مى گردد.
در روايتى از پيامبر گرامى (ص ) آورده اند كه فرمود:
((كل امرى مرتهن بعقيقته ))(223)
يعنى : هر كس در گرو عقيقه خويش است .
و اما صادق عليه السلام فرمود:
((هـر كـودكـى در گـرو عـقـيـقـه اى اسـت كـه پس از ولادت او براى سلامتى او داده اند.)) (224)
اين بيان و اين تعبير، چقدر زيبا و بديع است ، چرا كه خداوند هنگامى كه فرزندى را به پدر و مادرى ارزانى مى داد، ممكن است اين كودك به حيات خويش ادامه دهد و عمر طبيعى كند و مـمـكـن است كه اين نعمت و هديه الهى باز پس گرفته شود و از دنيا برود. اين روايات نـشـانـگر آن است كه : وقتى پدر و مادر براى سلامتى و طراوت و آسايش ‍ زندگى كودك قـربانى كنند و عقيقه دهند، سلامتى او تضمين مى گردد چرا كه در روايات اين تعبير آمده است كه : ((عقيقه به منزله رهان است .))
يك راز بزرگ
از هـمين ديدگاه است كه حضرت عسكرى عليه السلام پس از ولادت فرزند گرانمايه اش مهدى عليه السلام سيصد گوسفند به عقيقه و به منظور سلامت و طراوت و امنيت كودك ، در راه خـدا مـى دهـد و ايـن كـودك در اين مورد از همه گذشتگان و آيندگان ممتاز مى گردد چـرا كه تاريخ ، جز آن گرامى ، هيچ كودكى را نشان نمى دهد كه پس از ولادتش ‍ سيصد مورد، عقيقه داده شده باشد.
در ايـنـجـا بـه راز بـزرگـى مـى رسـيـم و آن ايـنـكه ، هنگامى كه طبق روايات يك عقيقه و قربانى خالصانه و سپاسگزارانه ، اينگونه در تاءمين حيات كودك و عمر طبيعى شصت يا هفتاد ساله او، مؤ ثر و داراى نقش است ؛ پس كودكى كه خدا مقرر فرموده است كه صدها يـا هـزارهـا سـال بـا وجـود دشـمـنان بدانديشى زندگى كند و سرانجام بدست توانان او هـدفـهـاى بـلنـد پـيـامـبـران تحقق يابد چنين وجود گرانمايه و زندگى پرمخاطره و عمر طولانى ، صدها عقيقه و قربانى مى طلبد.
و روشـن اسـت كـه ايـن عـمـل بـه دسـتـور پـيامبر(ص ) و اطعام انفاق در راه خدا، هيچ گونه نـاسازگارى با اين واقعيت عقيدتى و حياتى ندارد كه حافظ و نگاهدارنده و پشتيبان امام مـهـدى عـليـه السـلام آفـريـدگـار تـوانـاى هـسـتـى اسـت و در هـمـان حال براى سلامت آن گرامى بدين شمار گسترده عقيقه و قربانى نيز داده مى شود كه اين كـار آثـار وضعى خود را دارد و اين را نيز آفريدگار هستى مقرر فرموه است . البته اين بـحـث نـيـاز بـه تـاءمـل و تـوضـيـح بـيـشـتـرى دارد، امـا در ايـنـجـا محل آن نيست .
به هر حال ، حضرت عسكرى عليه السلام اين كار پسنديده را در راستاى تقرب به خدا، هـم بـه منظور تضمين و تاءمين طول عمر و زندگى پرمخاطره حضرت مهدى عليه السلام انـجـام داد و هـم بـه مـنـظـور آگـاهـى سـاخـتـن دوسـتـدارن و شـيـفـتـگـان اهل بيت عليه السلام به ولادت آخرين امام نور و آخرين حجت خدا.
او تـنـهـا بـه ايـن شـمـار گـسترده از عقيقه و قربانى بسنده نكرد بلكه به ((عثمان بن سـعـيـد)) كـه از يـاران خـاصش بود، دستور داد كه ده هزار قرص نان و همين مقدار گوشت تـهـيه كند و آنان را ميان ((بنى هاشم )) براى سلامتى آن كودك پرشكوه و اعلان ولادت او توزيع نمايد. (225)
و نـيـز گـوسـفـنـدانـى بـه دسـتـور آن حـضـرت ذبـح شـد و بـه بـرخـى از ياران خاص ارسـال گـرديد و از جانب آن گرامى تصريح شد كه : ((اين عقيقه فرزند گرانمايه ام مهدى است .)) (226)
بـراى نـمـونه : براى ((ابراهيم )) كه يكى از يارانش بود، چهار قوچ فرستاد و همراه آنـهـا نـامـه اى مرقوم داشت كه :... اينها عقيقه فرزند گرانمايه ام ((محمد مهدى )) است . بـخـور كـه گـوارايـت بـاد! و بـه هر كس از شيعيان ما توانستى از اينها بخوران و اطعام نما!.))
و نـيـز ولادت حـضـرت مهدى عليه السلام را به برخى از شيعيان مورد اعتماد به صراحت اعلان فرمود يا بوسيله نامه و سند به آنان مژده داد و آنان را به راز دارى امر كرد.
بـراى نمونه به ((احمد بن اسحاق قمى )) كه از بزگترين ياران و دوستداران خاندان وحى و رسالت بود مرقوم داشت و او را به ولادت حضرت مهدى بشارت و مژده داد.
فـراتـر از اينها، گاه فرزند گرانمايه اش را به برخى از ياران مورد اعتماد نشان مى داد تـا ايـن واقـعـيت عقيدتى و دينى روشن گردد و بدانند كه دوازدهمين امام راستين ، ولادت يافته است .
اين روايات نكته مورد نظر را بخوبى روشن مى سازد:
1ـ يـكى از ياران حضرت عسكرى عليه السلام ((حسن بن منذر)) است او مى گويد: روزى ((حمزة بن فتح )) نزد من آمد و گفت :
((البشارة ! ولد ـ البارحة ـ فى الدار مولود لابى محمد عليه السلام و امر بكتمانه .
قلت : و ما اسمه ؟
قال : سمى بمحمد و كنى بجعفر.))(227)
يعنى : مژده ! مژده كه شب گذشته در خانه حضرت عسكرى عليه السلام كودكى ديده به جـهـان گـشـود و آن حـضـرت دسـتـور داد كه اين موضوع بسان رازى مهم سربسته و مخفى بماند.
پرسيدم : ((نام او چيست ؟))
پاسخ داد: ((محمد...))
2ـ و نـيـز يـكـى از نـوادگـان ((احـمـد بن اسحاق قمى )) كه از برجستگان و شايستگان شـيـعـه اسـت ، آورده اسـت كـه نـامـه اى از سالارمان حضرت عسكرى عليه السلام به نياى گـرانـقـدرم ((احمد بن اسحاق )) كه نماينده آن حضرت بود رسيد كه به خط مبارك خود در نامه خاصى كه از آنها به ((توقيعات )) (228) تعبير مى گردد چنين مرقوم داشته بود:
((ولد لنـا مـولود، فـليـكـن عـندك مستورا و عن جميع الناس مكتوما، فانا لم نظهر عليه الا الاقـرب لقـرابـتـه و الولى لو لايـتـه ، احـبـبـنـا اعـلامـك ليـسـرك الله بـه مثل ما سرنا به و السلام .))(229)
يـعنى : احمد! خدا به ما پسرى عنايت فرموده است ، اين رازى ست كه بايد نزد تو بماند و از بـيـدادگـران پـوشـيـده داشـتـه شـود. مـا ايـن راز بـزرگ و شـادى آفرين را جز به نزديكترين بستگان و شايسته ترين دوستان آشكار نكرديم ، دوست داشتيم آن را به شما اعلان كنيم تا در شادى و شادمانى ما تو نيز به خواست خدا شريك باشى .
3ـ و نيز از يك هيئت چهل نفرى از دوستداران خاندان وحى و رسالت آورده اند كه : ما براى ديـدار حـضـرت عـسـكـرى عـليـه السـلام بـه بـيـت رفـيـع امـامـت شـتافتيم . پس از ورود و تـبـادل سـخـنـان عادى ، حضرت عسكرى عليه السلام فرزند گرانمايه اش حضرت مهدى عليه السلام را در خانه خويش به ما نشان داد و فرمود:
((هـذا امامك من بعدى و خليفتى عليكم ، اطيعوه و لا تتفرقوا من بعدى فى اديانكم فتهلكوا، اما انكم لا ترونه بعد يومكم هذا.))
يـعنى : اين پيشواى راستين شما پس از من و جانشين من در ميان شماست ، از او فرمانبردارى كـنـيـد و پـس من در دين پراكنده مشويد كه نابود خواهيد شد و آگاه باشيد كه شما پس از ايـن او را بـه طـور آشـكـار در جـامعه خود نمى بينيد. (و بدين صورت به غيبت طولانى و غمبار آن گرامى نيز اشاره كرد.)
گروه چهل نفر مى گويند: ((ما از محضر حضرت عسكرى عليه السلام خارج شديم و پس از چند روز خبر شهادت يازدهمين امام نور، دلها را داغدار ساخت .)) (230)

علیرضا قاسم زاده بازدید : 1 دوشنبه 11 فروردین 1393 نظرات (0)

در بـحـثـهـاى گـذشـته برخى از سخنان پيشوايان نور عليه السلام در مورد بانو نرجس ، مادر گرامى امام مهدى عليه السلام را آورديم كه از او به عنوان ((شايسته ترين كنيزان ))، ((بهترين بانوان )) و يا ((سرور زنان )) ياد كردند. اينك مناسب بنظر مى رسـد كـه بـيـوگـرافـى او را براى آگاهى شما خواننده گرامى ، به گونه اى فشرده بياوريم .
نامهاى آن حضرت
محدثين و مورخين ، نامهاى متعددى براى آن بانو آورده اند از آن حمله : نرجس ، سوسن ، صقيل ، صيقل ، حديثه ، حكيمه ، مليكه ، ريحانه و خمط. اما مشهورترين نام او ((نرجس )) و معرفترين كنيه اش ((ام محمد)) است .
در گـذشـتـه خـاطـر نـشـان سـاخـتـيـم كه نامهاى متعدد براى يك انسان ، هرگز دلالت بر شـخصيتهاى متعدد نمى كند، همانگونه كه بانوى نمونه اسلام ، فاطمه عليهاالسلام به تناسب ابعاد و ويژگيهاى پرشكوهش ، داراى نامهاى متعدد و گوناگون بود. اين بانوى بـزرگ نـيـز داراى نـامـهـاى متعددى است كه هر كدام از آنها معناى خويش را دارد و بعدى از شخصيت ولاى او را نشانگر است ، كه از جمله آنها:
((نرجس )) كه نام برخى گلهاى عطرآگين است .
2 ـ ((خمط)) نوعى درخت ميوه است كه قرآن نيز آن را بكار برده است .(200)
((سوسن )) نام نوعى گل خوشبو و معطر و پرفايده است كه در كتابهاى طب نيز آمده است .
((صيقل )) به مفهوم پديده نورانى و پرجلوه و نرم است .
بـه هر حال هيچ مانعى ندارد كه يك زن با شخصيت ، داراى نامهاى متعددى باشد و هر كدام از آنـها در مورد او به تناسب بكار رود. و در مورد مادر گرامى حضرت مهدى عليه السلام چـه بـسـا كـه ايـن نـامـهاى پر معنا و متعدد براساس ‍ مصالح سياسى و اجتماعى بوده كه براى ما ناشناخته مانده است .
و نـيـز روشـن اسـت كـه بـحـث در حـب و نـسـب ايـن بـانـوى بـا فـضـيـلت نـيـز در اصل بحث ضررى نمى رساند، چرا كه شخصيت مورد نظر يكى است و در مورد حسب نسب او ديدگاهها متفاوت است .
و مـا در ايـنـجا دو ديدگاه معروف و مشهور دانشمندان و محدثان خويش را در مورد حسب و نسب آن بانوى انديشمند و بزرگ مى آوريم .
آزاده اى از تبار وارستگان
((بـشـر بـن سـليـمـان نـخـاسى )) كه از فرزندان ابو ايوب انصارى و يكى از دوسـتـان دو امـام گرانقدر حضرت هادى و عسكرى عليهماالسلام و همسايه آن دو بزرگوار در سامرا است ، آورده است كه :
مـن احـكـام و آگـاهـيـهـاى لازم در مـورد بـردگـان و اسـيران را از سالارم حضرت هادى عليه السلام آموختم . و آن گرانمايه ، اين حقوق و احكام را به گونه اى به من تعليم فرمود كـه مـن بـدون اجازه او نه برده اى مى خريدم و نه مى فروختم و همواره از موارد نامعلوم و نـامـشـخـص ، تـا روشـن شـدن حـكـم آن ، دورى مـى جـسـتـم و حلال و حرام را در اين مورد به شايستگى درك مى كردم .
يـكـى از شبهاى كه در منزل بودم و پاسى از شب گذشته بود در خانه به صدا در آمد و يكى از خدمتگزاران حضرت هادى عليه السلام كه ((كافور)) نام داشت مرا مخاطب ساخت و گـفـت كـه حـضـرت هـادى عـليـه السـلام مـرا فـراخوانده است . لباس خويش را به سرعت پـوشـيـدم و بـه هنگامى كه وارد خانه آن جناب شدم ، ديدم امام هادى با فرزندش حضرت عـسـكـرى عـليـه السـلام و خـواهـرش ((حـكـيـمـه )) آن بـانـوى آگـاه و پـروا پـيـشه ، در حال گفتگو هستند.
پـس از سـلام ، نـشـسـتـم كـه آن حـضرت فرمود: ((بشر! تو از فرزندان انصار هستى و دوسـتـى و مـهـر انـصـار همچنان نسل به نسل نسبت به پيامبر(ص ) و خاندانش به ارث مى رسد و شما به آن صفا و محبت باقى هستيد و مورد اعتماد خاندان پيامبر.
ايـنـك ! مـى خواهم تو را به فضيلت و امتيازى مفتخر سازم كه هيچ كس از پيروان ما در اين فـضـيـلت بـه تـو پيشى نگرفته است و تو را به رازى آگاه سازم كه كسى را آگاهى نـسـاخـتـه ام و آن ايـن اسـت كـه : تو را ماءموريت مى دهم تا بانويى بزرگ و آگاه را كه بـظـاهـر در صـف كـنـيـزان اسـت ، خـريـدارى نـمـايـى و او را بـه سرمنزل مقصود و محبوبش راه نمايى .))
آنـگـاه نـامـه اى بـه خـط رومى مرقوم داشت و با مهر مخصوص خويش آن را مهر زد و بسته ويژه اى كه زرد رنگ بود و در آن 220 دينار بود به من داد و فرمود: ((بشر! اين نامه و كـيـسـه زر را بـرگـير و بسوى بغداد حركت كن و پس از ورود بدان شهر، فلان روز، در كـنـار پـل بـغـداد، مـنـتـظـر كـشـتـيـهـاى اسـيـران ((روم )) بـاش . هـنـگـامـى كـه قـايـق حـامـل اسيران رسيد و خريداران كه بيشتر آنها فرستادگان مقامات رژيم بنى عباس هستند اطراف آنها حلقه زدند تو از دور مراقب باش تا مردى بنام ((عمر بن يزيد نخاس )) را كه در ميان صاحبان برده است بيابى .
او كنيزى را با ويژگيهاى خاص خود در حالى كه لباس حرير ضخيم بر تن دارد براى فـروش آورده اسـت امـا آن كنيز خود را پوشانده و از دست زدن و نگاه كردن خريداران سخت جـلوگـيـرى مـى كـنـد، چـرا كـه بـظاهر در ميان بردگان است و خود در حقيقت از بانوان با شخصيت و پاك و آزاده مى باشد.
فروشنده او را تحت فشار قرار مى دهد تا او را بفروشد اما او فرياد آزادى و نجابت سر مـى دهـد و بـه خـريدار كه حاضر مى شود سيصد دينار به صاحب او بپردازد مى گويد: ((بـنده خدا! پول خودت را از دست مده ! اگر تو در لباس سليمان و بر قدرت و شوكت او هـم در آيـى ، من ذره اى به تو علاقه نشان نخواهم داد.)) و بدينگونه خريدارى را كه شيفته شكوه و عظمت و عفت و پاكى اوست ، نمى پذيرد و او را مى راند.
سرانجام ((عمر بن يزيد)) به او مى گويد: ((من ناگزيرم تو را بفروشم پس خودت بگو راه حل چيست ؟))
او خواهد گفت : ((در اين كار شتاب مكن ! من تنها فرد امين و درستكار و شايسته كردارى كه برايم دلپسند باشد مى پذيرم .))
در ايـن هـنـگام برخيز و به ((عمر)) بگو: ((من نامه اى به زبان رومى دارم كه يكى از شـايـسـتـگـان نـوشته و ويژگيهاى مورد نظر اين بانو، در شخصيت نگارنده آن جلوه گر اسـت . شـمـا نـامـه را بـه او بـده تـا بـخـوانـد اگـر تمايل داشت من وكيل نگارنده نامه هستم و اين كنيز را براى او خريدارم .))
((بـشـر)) فـرسـتـاده امـام هـادى عـليـه السـلام اضـافـه مـى كند كه : ((من ، برنامه را همانگونه كه امام دستور داده بود به دقت پياده كردم تا نامه را به او رساندم هنگامى كه نـامـه را دريـافـت داشـت و بـدان نگريست ، سيلاب اشك امانش نداد و بشدت گريست و به ((عـمـر بـن يـزيـد)) گـفـت : ((ايـنك ! مى توانى مرا به صاحب اين نامه بفروشى )) و سـوگـنـدهاى سختى ياد كرد كه اگر به صاحب نامه نفروشد خود را خواهد كشت و هرگز كسى را نخواهد پذيرفت .
مـن بـا فـروشنده براى خريد وارد گفتگو شدم و پس از تلاش بسيار كار به آنجا رسيد كه ((عمر بن يزيد)) به همان پولى كه سالارم امام هادى عليه السلام داده بود راضى شـد و پـس از دريـافـت هـمـه آن 220 ديـنـار، كـنـيـر مـورد نـظـر را تـحـويـل مـن داد و در حـاليـكـه او از شـادمـانـى در پـوسـت نـمـى گـنـجـيـد بـه مـنـزل بـازگـشـتيم تا او را به خانه حضرت هادى عليه السلام ببرم . همراه او به خانه رسيديم ، اما او قرار و آرام نداشت نامه سالارم را گشود و پس از بوسه باران ساختن آن نامه را به سر و صورت خويش ماليد و به روى ديدگانش نهاد.
من كه از رفتار او شگفت زده شده بودم ، گفتم : ((آيا شما نامه اى را كه هنوز نگارنده آن را نمى شناسى بوسه باران مى سازى ؟))
او گـفـت : ((بـنـده خـدا! تـو بـا ايـنـكـه فـردى درسـت انـديـش و امانتدار و فرستاده بنده بـرگـزيـده و مـحـبـوب خـدا هستى ، در شناخت فرزند پيامبران ناتوانى . پس گوش به سخنان من بسپار و با دل توجه كن تا خود را معرفى كنم و جريان شگفت خويش را برايت بازگويم .))
سرگذشت شگفت انگيز من
آنگاه گفت : ((من ((مليكه )) هستم دختر ((يشوعا)) و نوه قيصر روم .
مادرم از فرزندان حواريون است و دختر ((شمعون ))، جانشين حضرت مسيح عليه السلام .
داسـتـان مـن شـگفت انگيزترين داستانهاست . من سيزده ساله بودم كه جدم قيصر ((روم )) تـصـمـيـم گـرفـت مـرا به عقد برادر زاده خويش در آورد، به همين جهت بيش از سيصد نفر كشيش و راهب از نسل حواريون و هفتصد نفر از اشراف و شخصيتهاى سرشناس كشور و چهار هـزار نفر از فرماندهان ارتش و افسران و درجه داران لشكر روم و رؤ ساى عشائر را، در كاخ خود گرد آورد و تخت بسيار بلند و پرشكوهى را كه از انواع زر و سيم ساخته شده بـود در سـالن بـزرگ كـاخ قـرار داد و برادر زاده اش را بر فراز آن دعوت كرد تا طى مراسم ويژه اى مرا به ازدواج او در آورد.
امـا هـنـگـامـى كـه فـرزنـد بـرادرش برفراز تخت قرار گرفت و صليبها گرداگرد او، آويـخـتـه شـد و اسـقـفـهـا در بـرابـر او تـعـظـيـم كـردنـد و انجيل مقدس گشوده شد، بنگاه صليبها از جايگاههاى بلند خود، فرو غلطيدند و ستونهاى تخت در هم شكست و آن جوان نگون بخت از فراز تخت به زمين افتاد و بيهوش گرديد.
بـر اثر حادثه ناگوار، رنگ اسقفها پريد و بندهاى وجودشان به لرزه در آمد و بزرگ آنـان بـه نـيـاى مـن ، قـيـصـر روم ، گـفـت : ((شـاهـا! مـا را كـارى كـه شـومـى آن از زوال آيين مسيح خبر مى دهد، معذور دار!))
جـدم آن حـادثـه تـكـان دهـنده را به فال بد گرفت و به اسقفها دستور داد تا ستونها را بـرافـراشـتـه دارنـد و صـليبها را بالا برند و بجاى آن جوان نگون بخت ، برادرش را بـيـاورنـد تـا مـرا بـه ازدواج او در آورد و بدينوسيله شومى پديد آمده را، با نيكبختى و سعادت فرد دوم برطرف سازد.
امـا هـنـگامى كه اسقفها به دستور قيصر روم عمل كردند، همان تلخى كه براى برادر زاده اول او پيش آمده بود براى دومى نيز رخ داد. مردم وحشتزده پراكنده شدند. نياى بزرگم ، قـيـصر روم ، اندوهگين و ماتم زده برخاست و وارد قصر خويش شد و پرده هاى كاخ افكنده شد و ماجرا تمام شد و در هاله اى ابهام و نگرانى قرار گرفت .
پرافتخارترين پيوند
شب فرا رسيد و آن روز دهشتناك سپرى شد. من همان شب در خواب ديدم كه حضرت مسيح عـليـه السـلام بـه هـمـراه وصـى خـود ((شـمعون )) و گروهى از حواريون وارد كاخ جدم قـيـصر روم شدند و منبرى پرفراز و شكوهمند در همان نقطه اى كه جدم تخت خود را قرار داده بـود بـرپـا سـاختند. درست در همين لحظات بود كه حضرت محمد(ص ) با گروهى از جـوانـان و فـرزنـدان خـويـش وارد شـدنـد. حـضـرت مـسـيـح (ص ) بـه استقبال آن حضرت شتافت و او را در آغوش كشيد.
پـيـامـبـر اسـلام بـه او فـرمـود: ((مـن آمـده ام تـا مـليـكـه ، دخـتـر شـمعون را براى پسرم خواستگارى كنم .)) و در همانحال ديدم كه آن حضرت با دست خويش به امام حسن عسكرى ، اشاره فرمود.
مسيح نگاهى به شمعون كرد و گفت : ((افتخار بزرگى به سويت آمده است ، با خاندان پيامبر پيوند كن و دخترت را به فرزند او بده .))
و شمعون هم گفت : ((پذيرفتم ))
پيامبر اسلام بر فراز منبر رفت و مرا به ازدواج پسر خود در آورد و بر اين ازدواج مسيح عليه السلام و حواريون و فرزندان محمد(ص ) گواه بودند.
چه كنم ؟
از خـواب خـوش آن شـب جـاودانـه بـيـدار شـدم امـا ترسيدم خواب خود را بر پدر و جدم بازگويم .
از آن پـس قـلبـم از مـحـبـت حـضـرت عـسكرى مالامال شد به گونه اى كه از آب و غذا دست شستم و به همين جهت بسيار ضعيف و ناتوان شدم و به بيمارى سختى دچار گشتم .
جدم ، بهترين پزشكان كشور را يكى پس از ديگرى براى نجات من فرا خواند، اما بيهوده بـود و آنـان كـارى از پـيـش ‍ نـبـردند و هنگامى كه جدم از نجات من نوميد شد به من گفت : ((نـور ديده ام ! دخترم ! براى نجات جان و شفاى بيماريت چه كنم ؟ آيا چيزى به نظرت نمى رسد؟))
مـن گـفـتـم : ((نـه ! مـن درهـاى نـجات را به روى خود مسدود مى نگرم ، شما اگر ممكن است دستور دهيد اسيران مسلمان را از زندانها و شكنجه گاهها آزاد و كند و زنجير از دست و پاى آنـان بـردارنـد و بـر آنـان مـهـر ورزند و آزادشان سازند، اميد كه در برابر اين مهر به اسيران و غريبان ، حضرت ((مسيح )) و مادرش ((مريم )) مرا شفا بخشند.))
جدم به خواسته من جامه عمل پوشاند و براى شفاى من ، همه اسيران مسلمان را آزاد ساخت و من نيز خويشتن را اندكى سالم و بانشاط نشان دادم و كمى غذا خوردم و جدم شادمان گرديد و بر محبت بر اسيران و احترام به آنان تاءكيد كرد.
آن رؤ ياى پرشكوه :
چهار شب از آن روياى شكوهبار گذشته بود كه خواب ديگرى ديدم .
گـويـى دخـت گـرانـمـايـه پـيـامبر، سالار بانوان گيتى به همراه مريم و هزاران نفر از دوشيزگان بهشتى ، به ديدار من آمدند.
مريم پاك ، رو به من كرد و گفت : ((اين ، سالار بانوان جهان ، فاطمه عليهاالسلام دخت گرانمايه پيامبر و مادر همسر آينده تو است .))
من دامان آن بانوى بزرگ را سخت گرفتم و گريه كنان ازاينكه حضرت عسكرى از ديدار من سرباز مى زند و به خوابم نمى آيد به مادرش شكايت بردم .
فاطمه عليهاالسلام فرمود: ((مليكه ! پسرم به ديدار تو نخواهد آمد چرا كه مشرك هستى . ايـن خواهرم ((مريم )) است كه از دين شما بيزارى مى جويد، اگر براستى دوست دارى خـشـنـودى خدا و مسيح عليه السلام و مريم را بدست آورى و به ديدار حسن من مفتخر گردى بـگـو: ((اشـهـد ان لا اله الا الله وان ابـى مـحـمـد رسول الله .))
اينك در انتظار ديدار پسرم باش !
مـن بـه دعـوت ، دخـت گـرانـقـدر پـيامبر(ص ) اسلام آوردم و به يكتايى خدا و رسالت مـحـمـد(ص ) گـواهـى دادم . بـانـوى بـانـوان مرا در آغوش كشيد و خوش آمد گفت و فرمود: ((اينك در انتظار ديدار پسرم باش !...))
از خـواب بـرخـاسـتـم ، امـا شـور و شوق ديدار ابو محمد حضرت عسكرى ، كران تا كران وجودم را فرا گرفته بود. در انتظار ديدارش قرار و آرام نداشتم كه شب فرا رسيد و او بـه خـواب مـن آمـد. هـنـگامى كه او را ديدم به او گفتم : ((سرورم ! محبوب قلبم ! پس از اينكه ، قلب مرا لبريز از مهر و عشق پاك خود كردى ، به من بى مهرى نمودى ؟))
فـرمود: ((تنها دليل تاءخير ديدارت ، شرك تو بود و اينكه كه به راه توحيدگرايى گام سپرده اى ، همواره به ديدارت خواهم آمد تا خداوند ما را يك جا گرد آورد.))
و آن گرانمايه از آن روز تاكنون مرا ترك نكرده و هر شب به خواب من آمده است .))
تدبير براى وصال
((بشر)) فرستاده امام هادى عليه السلام مى گويد: من كه از سرگذشت عجيب او غرق در حـيـرت شده بودم ، از او پرسيدم : ((با اين شرايط شما چگونه به اسارت رفتى و در صف اسيران قرار گرفتى ؟))
گـفـت : ((حـضـرت عـسـكرى ، شبى در عالم رؤ يا به من خبر داد كه بزودى جدت ، سپاهى گـران براى نبرد با مسلمانان گسيل خواهد داشت ، شما نيز با گروهى از دوشيزگان در لباس خدمتگزار و بطور ناشناس همراه آنان بيا...))
مـن طـبـق رهـنـمـود ((ابـو مـحـمـد)) چـنـين كردم و طلايه داران سپاه مسلمين ، ما را به اسارت گـرفتند و تا الان كه خود سرگذشت خويش را به تو باز گفتم ، هيچ كس نمى داند كه من دختر پادشاه ((روم )) هستم .))
پـرسـيـدم : ((شـگـفتا! شما كه دختر پادشاه روم هستى چگونه به زبان عربى سخن مى گويى ؟))
پـاسـخ داد: ((ايـن بـخاطر شدت محبت جدم نسبت به من بود كه مرا با همه وجود و امكانات بـه آموزش ، دانش و بينش تشويق كرد و بانوى مترجم و زبانشناسى را همواره در خدمت من قـرار داد تا با كوشش و تلاش بسيار، زبان عربى را بطور شايسته و بايسته به من آموخت .))
((بشر)) فرستاده اما هادى عليه السلام مى افزايد: ((هنگامى كه او را به سامرا و به مـحـضـر حـضرت هادى عليه السلام آوردم ، امام عليه السلام ضمن خوش آمد و احترام به او پرسيد: ((پيروزى اسلام و مسلمانان و شكست روميان را چگونه ديده است ؟ و در مورد شكوه و عظمت خاندان وحى و رسالت چه فكرى مى كند؟))
نرجس گفت : ((شما كه از من ، بر اين واقعيت داناتريد، من چه گويم ؟))
حـضـرت به او فرمود: ((من در اين انديشه ام كه مقدم شما را گرامى دارم . اينك كدامين يك ازايـن دو راه را بـراى گـراميداشت خود مى پسندى : دريافت سرمايه كلانى از طلا و نقره همچون ده هزار درهم يا بشارت و نويد به افتخار ابدى و هميشگى ، كداميك ؟))
پاسخ داد: ((سرورم ! دومى را، مژده به شرافت و نيكبختى جاودانه را.))
امـام هـادى عـليـه السـلام فـرمـود: ((پـس تـو را نويد باد به فرزند گرانمايه اى كه حـكوت عدل و داد را در جهان ، پى خواهد افكند و بر شرق و غرب گيتى حكومت خواهد نمود و زمـيـن را لبـريـز از عدالت و دادگرى خواهد ساخت همانگونه كه از ظلم و بيداد لبريز باشد.))
پاسخ داد: ((چه كسى و چگونه ؟))
فـرمـود: ((از هـمـان شـخـصيت والايى كه پيامبر در آن شب جاودان تو را از مسيح و شمعون براى او خواستگارى كرد و در حضور مسيح و جانشين او، تو را به عقد او در آورد. اينك آيا او را مى شناسى ؟))
پـاسـخ داد: ((آرى ! از هـمـان شـب جـاودانـه اى كـه بـه دسـت مـادر گـرانـقـدرش فـاطـمـه عليهاالسلام اسلام آوردم ، تاكنون شبى بدون عشق و ارادت معنوى به وجود مقدس او سحر نكردم و هر شب نيز خواب او را ديده ام .))
امـام هـادى عـليـه السـلام بـه يـكـى از خـدمـتـگـزاران فـرمود: ((كافور! خواهر گرانقدرم ((حكيمه )) را فراخوان ))
هـنـگـامـى كـه آن بـانـوى بـزرگ وارد شـد امـام هـادى عـليـه السـلام خطاب به او فرمود: ((حكيمه ! اين همان دوشيزه است ...))
و حـكيمه او را در آغوش كشيد و مورد تكريم و مهر قرار داد و شادمانى خويش را از ديدن او اعلان كرد.
حـضـرت هـادى عليه السلام به خواهر گرانقدرش فرمود: ((دختر پيامبر! اينك او را نزد خـويـش بـبـر و مـقـررات و قـوانـيـن دين را آنگونه كه مى بايد به او بياموز كه او همسر گرانقدر پسرم حسن و مادر پرافتخار ((قائم )) خواهد بود.))(201)
اين بود آنچه مرحوم صدوق در ((اكمال الدين )) و شيخ طوسى در ((كتاب الغيبة )) با اندك تفاوت در برخى واژه ها آوره اند كه ما در حد توان بهترينها را برگزيديم .
بـه نـظـر مـى رسـد كـه ايـن روايـت ، انـدكـى نـيـاز بـه تحليل و تفسير دارد، بدين صورت :
رؤ ياى راست و درست
خوابهاى راست و طابق با واقع از ديدگاه قرآن ، واقعيتى پذيرفته شده است و بررسى و تـحـقـيـق كـامـل ايـن بـحـث ، نـيـاز بـه كـتـاب مـسـتـقلى دارد همانگونه كه مرحوم نورى در ((دارالسلام )) اين بحث راآورده است ، اما ما در اينجا بطور فشرده نكاتى را ترسيم مى كنيم و مى گذريم :
الف : خـدا در قـرآن شـريـف ، خوابهاى متعددى را براى پيامبران بزرگ و ديگر بندگان خـويـش بـر شـمـرده اسـت كـه از آنـها، اين واقعيت دريافت مى گردد كه برخى از خوابها، صادق و درست و مورد توجه است و داراى پيام صادقانه و دقيق و بى كم و كاست .
بـراى نـمـونـه قـرآن در سـوره صـافـات (202) خـواب ابـراهـيـم خليل را آورده است كه در سوره يوسف (203) چهار خواب راست و درست را، آورده است كه عـبـارتـنـد از: خواب يوسف ، خواب دو جوان زندانى و خواب پادشاه مصر كه همه اينها، از آيـنده ، پيام داشت و همه صادقانه و درست از كار درآمد. ب : در روايات رسيده از پيامبر و امـامـان نـور عـليـهـم السـلام بـا انـبـوهـى از خوابهاى درست و مطابق با واقع روبرو مى گرديم كه سرانجام همانگونه كه ديده شده بود، به وقوع پيوست براى نمونه :
1ـ پيامبر گرامى (ص ) در عالم رؤ يا ديد كه گروهى همچون بوزينه ها، بر منبر او جست و خـيـز مـى كنند و با تلاشهاى ارتجاعى خود امت حق طلب و توحيدگراى او را به شرك و ارتـجـاع و سـتـم و جـاهـليـت بـاز مـى گـردانـنـد. پـيـامـبـر(ص ) در هـمـانـحـال از خـواب بـيـدار شـد و مـوج انـدوه در چـهـره اش هـويـدا گـرديـد كـه جبرئيل فرود آمد و اين آيه شريفه را آورد:
((وَ مَا جَعَلْنَا الرّوءْيَا الّتى أَرَيْناك إِلا فِتْنَةً لِّلنّاسِ وَ الشجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فى الْقُرْءَانِ ...)) (204)(205)
2ـ و نـيـز آن حـضـرت خوابهاى ديگرى ديد و آنها را تفسير كرد و آنگاه با گذشت زمان ، همانگونه كه تفسير و پيش ‍ بينى فرموده بود، تحقق يافت .(206)
3ـ و نـيـز دخـت گـرانمايه پيامبر(ص ) پدرش پيامبر را روز رحلت خويش در خواب ديد و پيامبر(ص ) به او فرمود: ((دخترم ! تو امشب نزد من و ميهمان من خواهى بود.))(207)
و همانگونه كه خواب ديده و تفسير كرده بود، تحقق يافت و او به ملكوت پركشيد.
4ـ هـمـيـنگونه اميرمؤ منان عليه السلام (208) و امام حسين عليه السلام (209) هر كدام بـطور جداگانه پيامبر گرامى را در خواب ديدند و آن حضرت به شهادت آنان خبر داد و روز آن را نيز مشخص فرمود كه همانگونه نيز به وقوع پيوست .
از اين رو بايد پذيرفت كه برخى از خوابها، مطابق با واقع و داراى پيام درست از آينده است و براى انسانى كه خواب ديده است ، از عالم ملكوت و جهان ماوراى طبيعت خبر مى دهد.
در روايات رسيده از پيامبر(ص ) ثابت شده است كه فرمود:
((من رآنى فقد رآنى ، فان الشيطان لا يتمثل بى )) (210)
يعنى : هر كس مرا در خوب ببيند، خوابش درست و مطابق با واقع است چرا كه شيطان نمى تواند خود را شبيه من سازد.
هـمـانـگـونـه كـه نمى توان در چهره اولياى خدا و پيامبران و امامان نور عليهم السلام در آيد. و نيز بدين صورت از آن حضرت آورده اند كه فرمود:
((من راءنا، فقد رآنا...))
يعنى : هر كس ما را در خواب ببيند، مطابق با حقيقت است و درست ديده است .
بـا ايـن بـيان ، بايد پذيرفت كه خواب بانو ((نرجس )) يك خواب صحيح و مطابق با واقع و داراى پيام و خبر بوده است .
بـايـد پـذيـرفت كه او در عالم رؤ يا درست ديده است كه پيامبر گرامى (ص ) پس از اين كه او به دست فاطمه عليهاالسلام اسلام آورد او را براى فرزندش خواستگارى كرد.
و نيز خوابش صحيح بود كه هر شب حضرت عسكرى عليه السلام را پس از خواسگارى او بـوسـيله پيامبر(ص ) براى امام حسن عليه السلام او را در خواب مى ديد و آن حضرت به او خبر داد كه : ((جدش قيصر روم در انديشه پيكار با مسلمانان و هجوم به كشور آنهاست .)) و بـه او رهـنـمـود داد كـه : چـگونه براى رسيدن به هدف و آرزوى خويش ، در لباس خـدمـتـگـزاران و پـرسـتـاران و دوشـيـزگـان كـم سـن و سـال درآمـده و در مـيـان آنـان قـرار گـيـرد و بـه هـمـراه ارتـش روم بـه مـرزها بيايد.. تا سـرانـجـام بـه اتـفـخـار ديـدار يـار و هـمـسـرى حـضـرت عـسـكـرى نائل آيد و فراق و سوز هجر، به وصال تبديل گردد.
چه اشكالى به نظر مى رسد كه همه اينها مطابق با واقع و درست باشد؟
مگر نه اينكه نمونه هاى بسيارى از اين امور در تاريخ رخ داده است ؟ و چه مشكلى در بحث اسـت كـه بـگـويـيـم : خـداونـد پـس از اينكه در حضرت نرجس ، اين دختر انديشمند و نواده حـواريـون و خـوبـان ، اسـتـعـداد و شـايـسـتـگـى روحـى فضايل و ارزش انسانى و امتيازات بسيارى چون : حيا، عفت ، اقتدار، ايمان عميق ، اصالت و نـجابت و شرافت خانوادگى را قرار داد او را به اين افتخار جاودانه مفتخر سازد؟ و او را بـه ايـن ويـژگـيـهـا و ارزشـهاى والا، آراسته نمايد تا بدين سان به افتخار مادرى جان جانان و محبوب حضرت مهدى عليه السلام مفتخر گردد؟ آيا اين اشكالى دارد؟
چرا كه اصل وراثت در شخصيت و عظمت كودك نقش مهمى دارد، در غير اين صورت چه انگيزه هـايـى مـوجـب مـى گـردد كـه پـيـامـبـر گرامى (ص ) از كشور روم و از حضرت مسيح عليه السـلام در عـالم رؤ يـا از آن دوشـيـزه بـا شـخـصـيـت و پرشكوه براى فرزندش حضرت عسكرى عليه السلام خواستگار كند؟
آيـا در كـشـور پـهناور اسلامى ، براى فرزندش امام حسن عليه السلام همسرى يافت نمى شود؟
اين مقدمات شگفت و تشريفات شگرف و طولانى براى چيست ؟
روشـن اسـت كـه ابـعـاد شـخـصـيت ((نرجس )) و راز و رمزهاى زندگى او بصورت كاملى بـراى مـا شـنـاخـتـه شده نيست ، اما آنچه از اين روايت طولانى ، دريافت مى گردد نشانگر شكوه و عظمت شخصيت آن بانوى برجسته است .
ديدگاه ديگر
2ـ روايـت ديـگـرى نـيـز در مـنـابـع روايـى مـا مـوجود است كه ترسيم گر زندگى آن بانوى با شخصيت و با انديشه است ، كه اينگونه روايت شده است :
مـرحـوم صدوق ، از ((محمد بن عبدالله مطهرى )) آورده است كه مى گويد: پس از شهادت حضرت عسكرى عليه السلام به محضر بانوى انديشمند و دخت گرانمايه امام جواد عليه السـلام حـكـيمه ، شرفياب شدم تا از امام راستين پس از حضرت عسكرى عليه السلام كه بـر اثـر بـازيـهـاى سياسى دستگاه خلافت مردم در مورد وجود گرانمايه او دچار اختلاف عقيده و حيرت و سرگردانى مى شدند، سؤ ال كنم .
به او گفتم : ((بانوى گرامى ! آيا حضرت عسكرى عليه السلام داراى فرزند است ؟))
او تـبـسـم كـرد و گـفت : ((اگر او پسر نداشته باشد، پس امام راستين پس از آن حضرت كيست ؟ در حالى كه همواره خاطر نشان ساخته ام كه پس از دو سبط گرانمايه پيامبر، حسن و حسين عليهماالسلام هرگز امامت در دو برادر بسان آنان نخواهد بود.))(211)
گفتم : ((سرورم ! از ولادت سالارم دوازدهمين امام نور و از غيبت او برايم بگو؟))
پاسخ داد: ((من كنيز با فضيلت و برجسته اى بنام ((نرجس )) داشتم كه روزى فرزند بـرادرم حضرت عسكرى عليه السلام به ديدار من آمد و او را ديد. به او گفتم : ((سالارم اگـر اجـازه مـى دهـيـد او را بـه خـانـه شـمـا بـفـرسـتـم تـا به افتخار همسرى شما متفخر گردد؟))
فرمود: ((نه عمه جان ! كدامين ويژگى او، شما را به تحسين واداشت ؟))
فـرمـود: ((او مـادر فـرزنـدى خـواهـد شـد كـه در پـيـشـگـاه خـدا عـزيـز و سرفراز است ، بـزرگـمـردى را بـدنـيـا خـواهـد آورد كـه خـداونـد بـه دسـت او زمـيـن را مـمـلو از عدل و داد خواهد ساخت ، همانگونه كه از جور و بيداد لبريز باشد.))
گفتم : ((سرورم ! پس او را به خانه شما مى فرستم ، آيه اجازه مى دهيد؟))
فرمود: ((در اين مورد از پدر گرانمايه ام اجازه بگيريد.))
جـنـاب حـكـيمه مى گويد: لباس خويش را پوشيدم و به خانه حضرت هادى عليه السلام آمـدم . پـس از نـثـار درود بر آن وجود گرانمايه نشستم كه آن حضرت سخن را آغاز كرد و فرمود: ((حكيمه ! نرجس را به خانه پسرم حسن ، بفرست ))
گـفـتـم : ((سالار من ! من به همين دليل به ديدار شما آمدم تا در اين مورد كسب اجازه نمايم .))
حـضـرت فـرمـود: ((خـدا دوسـت دارد در ايـن پـاداش پـرشـكـوه تو را شريك و در اين كار شايسته بهره ورت سازد.))
ايـن بـانوى گرانقدر مى افزايد: ((من به خانه بازگشتم و بى درنگ نرجس را آنگونه كـه شـايـسـتـه بود آراستم و به ازدواج حضرت عسكرى عليه السلام در آوردم و در خانه خويش از آنان مهماندارى كردم . چندى آن حضرت نزد ما بود و آنگاه همراه همسرش به خانه پدرش بازگشت .)) (212)
نگرشى بر اين روايت
هـمـانـگـونـه كـه مـلاحظه شد، اين روايت از منشاء خانوادگى ((نرجس )) و سرگذشت شـگـفـت انـگيز زندگى او چيزى نمى گويد و تنها بيانگر اين مطلب است كه آن بانو در خـانـه دخـتـر امام جواد عليه السلام بود و در همانجا هم حضرت عسكرى عليه السلام او را ديـد و شـكـوه و عـظـمت معنوى را در قامت برافراشته و چهره پرنجابت و پيشانى بلند او خـوانـد. امـا ايـن روايـت از چـگـونگى رسيدن او به شهر تاريخى سامرا و به خانه جناب حكيمه خاتون ساكت است .
بـرخـى از انـديـشـمندان معاصر، در اين انديشه اند كه ميان دو روايت پيوند دهند، به همين جـهـت مـى گـويـنـد: در روايت نخست ، جمله اى است كه حضرت هادى عليه السلام خطاب به حكيمه مى فرمايد:
((يـا بـنـت رسـول الله ! خـذيـهـا الى منزلك ... فانها روجه ابى محمد و ام القائم .))
يعنى : دختر پيامبر! او را به خانه خود ببر و مقررات دين را بدو تعليم كن چرا كه همسر فـرزنـدم حـسـن عـليـه السـلام و مـادر آخـريـن امـام نـور ((قـائم )) آل محمد خواهد بود.
بـا ايـن بـيـان ، نرجس به خانه دختر امام جواد عليه السلام آمد و در آنجا بود تا امام حسن عسكرى عليه السلام او را ديد و بدو نگريست ، چرا كه همسر او بود.
امـا حـقـيـقـت ايـن اسـت كـه : در روايـت دوم واژه هـايـى بـكـار رفـتـه اسـت كـه بـا ايـن تاءويل و تفسير نمى سازد براى نمونه :
حـكـيمه مى گويد: ((كانت لى جارية يقال لها نرجس .)) و اين جمله دلالت بر اين مى كند كه نرجس نه در خانه او به عنوان ميهمان كه خدمتگزار بوده و او از موضع سرور و سالار او سخن مى گويد.
ديـگـر ايـنـكـه مـى گـويـد: ((و وهـبتها الابى محمد.)) اين جمله نيز با جمله امام هادى عليه السلام كه در روايت اول آمده است ، نمى سازد كه فرمود: ((فانها زوجة ابى محمد.))
يك سؤ ال :
پـس از رد تـوجـيـه و تـفسير فوق ، اين سؤ ال پيش مى آيد كه : ((حضرت عسكرى عليه السلام چگونه به يك دختر يگانه نظر عميق افكند و او را به خوبى نگريست ؟))
پاسخ اين است كه :
اولا: نـگـاه بـه كـنـيـز ديـگـرى بـا رضـايت مالك او جايز است و امام عسكرى عليه السلام هـرگـز بـه نـامحرم و بدون مجوز شرعى نمى نگرد، چرا كه او معصوم است و عصمت مانع اشتباه لغزش و خطاست تا چه رسد به گناه .
ثـانـيـا: راوى روايـت دوم مـجـهـول است و خود روايت ضعيف ، بر اين اساس اعتماد به روايت نخست بهتر و مناسبتر است

علیرضا قاسم زاده بازدید : 1 دوشنبه 11 فروردین 1393 نظرات (0)

ـ آياتى كه از وجود گرانمايه امام مهدى نويد مى دهد.
2ـ رواياتى كه از آن حضرت ، ظهور، نام و نسب او بشارت دارد.
3ـ و نكات ديگرى كه پيرامون اين موضوعات مهم و اساسى لازم بنظر مى رسيد.
و لازم بـه يـادآورى اسـت كـه روايـات رسـيـده از پـيـامـبـر(ص ) و امـامـان اهـل بـيـت عليهم السلام در مورد وجود گرانمايه حضرت مهدى عليه السلام و ظهور و نقش دگـرگونساز او، همه ، پيش از ولادت آن گرامى بيان گرديده و بر اين اساس ‍ همه آنها به منزله نويدها، بشارتها و اخبار از آينده است ، از آينده جهان و انسان ، از آينده جامعه ها و تـمـدنـهـا از آيـنـده حركت تاريخ بسوى نور و روشنايى و فلاح و نجات با ظهور حجت خدا.
ايـنـك بـحث به ولادت حضرت مهدى عليه السلام مى رسد. ولادت بزرگمردى كه قرآن و پـيـامـبـر(ص ) و پـيشوايان راستگوى اهل بيت عليه السلام همگى نويد آن را دادند و اينجا نـقـطـه اخـتـلاف و ديـدگـاهـهـاى مـتـفـاوت و مـيـدان بـرخـورد حـق و باطل و رزمگاه واقعيت با دجالگرى و دروغ پردازى و حق ستيزى است . و از آن جايى كه ما هـمچنان به دلايل و براهين قطعى و انكار ناپذير و كافى ، مسلح و مجهز هستيم ، شايسته اسـت كه اين بحث را نيز تا سرحد توان ، در پرتو خرد و منطق طرح كنيم و آنگاه خواننده عزيز را با وجدان و خرد و انديشه اش براى تصميم گيرى و انتخاب تنها گذاريم ، چرا كه مسئوليت ما فراتر از اين نيست و خداست كه هدايتگر به راه راست و درست است .
هـمـه كـسـانـى كـه بـه انـبـوه روايـات رسـيـده از پيامبر(ص ) و امامان نور عليهم السلام پيرامون وجود گرانمايه حضرت مهدى عليه السلام ايمان آورده اند بر آنان لازم است كه بـه ولادت آن گـرامـى نـيـز ايمان داشته و بدان اعتراف نمايند، چرا كه عاقلانه و منطقى بـنـظـر نمى رسد كه از سويى اين روايات انبوه ، بشارتها و اخبار بسيار از آينده جهان را، بـپـذيـريـم و از دگر سو بر اين پندر بى اساس باشيم كه امام مهدى عليه السلام هنوز جهان را به نور وجودش نورباران نساخته و متولد نشده است .
اينك توضيح و تبيين مطلب :
حـقـيـقـت ايـن اسـت كـه روايـت رسـيـده از پـيـامـبـر(ص ) و امـامـان اهل بيت عليهم السلام در مورد آخرين امام معصوم ، به شايستگى و بدون هيچ نقطه ابهامى ، نـسـب آن حـضـرت را ترسيم مى كند و به صراحت باز مى گويد كه : ((امام مهدى عليه السـلام نـهـمـيـن فـرزنـد امـام حـسـيـن عليه السلام است .)) بدين معنا كه چهارمين امام نور، حـضـرت سـجـاد نـخـسـتـيـن فـرزند امام حسين عليه السلام و حضرت باقر دومين فرزند و فـرزنـدزاده آن حـضـرت و بـر اين اساس ، حضرت عسكرى عليه السلام پدر گرامى امام مـهـدى ، هـشـتـمـيـن فـرزنـد امـام حـسين عليه السلام و خود حضرت مهدى عليه السلام نهمين فرزند از نسل سرفراز پيشواى شهيدان است .
و نـيـز روشن است كه امام حسن عسكرى عليه السلام بوسيله سم خيانت استبداد، زندگى را بـه درود گـفـت و هـزاران نفر از مردم پيكر پاك آن حضرت را تا معراج بدرقه و در مرقد پـاكـش بخاك سپردند. با اين بيان براى ايمان آوردگان به انبوه روايات و بشارتهاى پـيامبر و امامان نور عليهم السلام چه راهى جز ايمان و باور عميق ولادت دوازدهمين امام نور خواهد بود؟
چـرا كـه نـمى توان پذيرفت كه پدر گرامى آن حضرت به شهات رسيده باشد اما خود او، نـه ديـده به جهان گشوده و نه در عالم رحم باشد، مگر مى توان گفت كه انسانى از دنيا برود و آنگاه پس از دهها يا صدها سال ديگر، فرزند بى واسطه اش بدنيا بيايد؟
بـر اين اساس ، تنها همان ديدگاه نخست ، منطقى و استوار است كه امام مهدى عليه السلام بى هيچ ترديدى در زمان پدر بزرگوارش حضرت عسكرى عليه السلام ولادت يافته و اكـنـون هم در پرتو اراده و قدرت آفريدگار هستى ، در همين جهان ما زندگى مى كند و در انتظار دريافت فرمان قيام و ظهور خويش براى اصلاح جهان و جهانيان است .
چرا كه طبق انبوه روايات ، اين پندار كه ممكن است آن حضرت ولادت يافته و از دنيا رفته باشد نيز، بى اساس است . زيرا روايات بيانگر آن است كه آن اصلاحگر بزرگ ، زمين و زمـان را از عدالت و دادگرى لبريز مى سازد و نويدها و بشارتها را تحقق مى بخشد، مـگـر نـه ايـنكه هم اكنون ستم و بيداد گرچه جهان را لبريز نساخته ، اما فراگير شده است ؟ و به صراحت صدها روايت ، آن حضرت پس از اينكه ، جهان لبريز از ستم و بيداد گرديد ظهور خواهد كرد و به فرمان خدا و در پرتو عنايات او، بيداد را نابود و زمين را مملو از عدالت خواهد ساخت .

ولادت نور در منابع شيعه و اهل سنت

برگرفته از آثار آية الله سيد محمد كاظم قزويني

 


بـهـر حـال روايـاتـى كـه از ولادت يـافـتـن حضرت مهدى عليه السلام در زمان پدر گـرانـقـدرش نـويـد مى دهد، بسيار است بطورى كه شمارش آنها سخت و دسته بندى آنها نـيـز مـشـكـل اسـت و هـمـه آنـهـا در كـتـابـهـاى مـعـتـبـر شـيـعـه و اهل سنت ، موجود مى باشد.
بـر ايـن اسـاس اسـت كـه پـيـروان مـكتب خاندان وحى و رسالت با ايمان به اين نويدها و بـشـارتـهـاى مـوجود در انبوه روايات ، به ولادت حضرت مهدى عليه السلام ايمان عميق و ترديد ناپذيرى دارند و هيچ شك و شبهه اى را در اين مورد روا نمى شمارند.
اينك صدها سال است كه در شهرها و تمامى مناطق شيعه نشين ، سالروز ولادت پربركت آن گـرامـى مـردم عـصـرهـا و نسلها، در پانزدهم شعبان با شور و شوق وصف ناپذيرى جشن گـرفـتـه مـى شـود و هـر سـاله در ايـن روز جـاودانـه ، هـزاران محفل و پرشكوه شادمانى در مساجد، مدارس علمى ، خانه ، حوزه درس علما و متفكران شيعه و ديـگـر مراكز دينى برپا مى گردد و به گرامى داشت آن ميلاد خجسته شيرينى پخش مى گـردد و قـصـيـده هـاى مناسب ، القا مى شود. سخنوران در اين رابطه سخنرانى مى كنند و همه از ولادت آن حضرت سخن مى گويند.
كـتـابها و آثار قلمى پيروان اهل بيت عليهم السلام نيز، ولادت حضرت مهدى عليه السلام را مسلم اعلان نموده و هيچ نقطه اى براى ترديد افكنى و چون و چرا بافى نمى گذارند.
از ايـنـهـا كـه بـگذريم ، اهل سنت نيز به دليل انبوه روايات رسيده از پيامبر(ص ) كه در كـتـابـهـاى مـعـتـبـر آنـان مـوجـود است و همه نويد از ولادت و ظهور و نقش دگرگونساز آن گـرامـى دارد، ايـنـان نـيـز بـه ولادت حـضرت مهدى عليه السلام معتقدند و علما، بزرگ ، پـيـشـيـنـيـان و مـحدثان آنان نيز، ولادت آن حضرت را قطعى و مسلم مى دانند كه اينكه به ترسيم برخى از آنها مى پردازيم .

دانشمندان اهل سنت و اعتراف به ولادت امام مهدى

برگرفته از آثار آية الله سيد محمد كاظم قزويني

 


مـرحـوم ((شـيـخ نـجـم الديـن عـسـكـرى )) در جـلد اول كـتـاب خـويـش (178) نـام چـهـل تـن از عـلمـا و دانـشـمـنـدان اهـل سـنـت را آوره اسـت كـه هـمـگـى آنـان در كتابهاى خويش با ايمان به روايات رسيده از پيامبر(ص ) به ولادت حضرت مهدى عليه السلام اعتراف نموده اند.
هـمـانـگـونه كه علامه معاصر ((آيت الله العظمى صافى )) نيز در كتاب ارزشمند خود، نام و نشان گروه ديگرى از آنان را آورده است كه شمارشان از 26 نفر مى گذرد و همگى به ولادت داوزدهمين امام نور، تصريح مى كند و ما در اينجا براى رعايت اختصار برخى از آن منابع اهل سنت را از اين دو كتاب ترسيم مى كنيم .
كسانى كه آگاهى بيشترى در اين موضوع مى خواهند، مى توانند به دو كتاب مورد اشاره و ديگر كتابهايى كه در اين مورد نگارش يافته است مراجعه كنند.
براى نمونه :
((محمد بن طلحه حلبى شافعى )) در كتاب خود ضمن بحث گسترده اى مى نويسد: ((باب دوازدهم در مورد حضرت مهدى عليه السلام است ....))
و آنـگـاه ضـمـن بـرشـمـردن نـامها و القاب آن حضرت مى نويسد: ((او در شهر تاريخى سامرا ديده به جهان گشود....))(179)
2ـ مـحـمـد بـن يـوسـف كـنـجـى شـافـعـى از ديـگـر عـلمـاى بـزرگ اهل سنت است او در كتاب خويش مى نويسد:
((حـضـرت مـهـدى عـليه السلام فرزند جناب حسن عسكرى عليه السلام است . آن وجود گـرانـمـايـه ، زنـده و در اوج سـلامـت و طـراوت از زمـان غـيـبـت خويش تاكنون در اين جهان زندگى مى كند....))(180)
3ـ مـحـمـد بـن احـمـد مـالكـى مـعـروف بـه ابـن صـبـاغ نـيـز از عـلمـاى اهل سنت است و در كتاب خويش در باب دوازدهم مى نويسد:
((ابـوالقـاسـم ، مـحـمـد، حـجت ، فرزند حضرت حسن عسكرى عليه السلام است . او در شهر سامرا و در نيمه شعبان 255 هجرى ديده به جهان گشوده است .))(181)
4ـ از ديـگـر عـلمـاى آنان سبط ابن جوزى حنفى است او در كتاب خويش در مورد فرزندان حضرت عسكرى در بخشى تحت عنوان فصل فى ذكر الحجة المهدى مى نويسد:
((او نـام بـلنـد آوازه اش مـحـمـد، فـرزنـد حـسـن عـسـكـرى عليه السلام است و كنيه اش ابـوالقـاسـم مـى باشد. او را: الخلف الحجة ، صاحب الزمان ، القائم المنتظر نيز خوانده اند و آن حضرت آخرين امامان است ....))(182)
5ـ احـمـد بـن حـجـر عالم ديگرى از اهل سنت است او در كتاب خويش به هنگام بحث در مورد شخصيت حضرت عسكرى عليه السلام مى نويسد:
((او جـز فـرزنـدش ابـوالقـاسـم مـحمدالحجة ، فرزندى به يادگار ننهاد و فرزند گرانمايه اش ، به هنگامه شهادت پدر، پنج ساله بود، اما خداوند حكمت و بينشى ژرف و اعجازآميز به او ارزانى فرمود....))(183)
6ـ از عـلمـاى ديگر اهل سنت شبراوى شافعى است . او در مورد ولادت دوازدهمين امام نور در كتاب خويش مى نويسد:
((امـا يـازدهـم ، ((حسن خالص ))(184) است كه به لقب عسكرى معروف است و او را شرافت همين بس كه امام مهدى عليه السلام از فرزندان گرانمايه اوست ....))(185)
آنگاه مى افزايد: ((امام مهدى عليه السلام فرزند حضرت عسكرى عليه السلام است و در شـهـر تـاريـخـى سـامـرا در پـانـزدهـم شـعـبـان بـه سال 255 هجرى ديده به جهان گشوده .))
7ـ عبدالوهاب شعرانى عالم ديگر اهل سنت در كتاب خويش تحت عنوان ، نشانه هاى نزديك شـدن رسـتـاخـيـز از جـمـله قـيام و ظهور حضرت مهدى عليه السلام را مى نويسد. آنگاه مى افزايد:
((امام مهدى عليه السلام از فرزندان امام حسن عسكرى عليه السلام است و در پانزدهم شـعـبـان بـه سـال 255 بـدنـيـا آمـده و او زنـده و بـاقـى اسـت تـا طـبـق روايات رسيده از پـيـامـبـر(ص ) بـا حـضرت عيسى عليه السلام كه به هنگامه ظهور او از آسمان فرود مى آيد، ديدار كند....))(186)
8ـ از عـلمـاى ديـگر اهل سنت عبدالله بن محمد مطيرى شافعى است . او در كتاب خويش پس از از يـادآورى نـام بلند آوازه امامان معصوم عليهم السلام تا حضرت عسكرى عليه السلام مى نويسد:
((فـرزنـد حضرت عسكرى عليه السلام امام مهدى ، دوازدهمين امامان است . نام او محمد و قائم است و به مهدى عليه السلام نيز شهرت دارد....))
9ـ سـراج الدين رفاعى از ديگر دانشمندان اسلامى است . او در كتاب خويش (187) در اين مورد مى نگارد:
((امـا، يـازدهـمـيـن امـام ، حـضـرت حـسـن عـسكرى عليه السلام پس از خويش ، فرزندش حضرت مهدى را بر جاى نهاد و او جانشين پدر و دوازدهمين امام است ....))(188)
10ـ استاد بهجت افندى در كتاب خويش (189) از جمله مى نويسد:
((امـام مـهـدى عـليـه السـلام در پـانـزدهـم شـعـبـان سال 255 هجرى ديده به جهان گشود و مادرش نرجس ‍ بود...))(190)
11ـ عـالم ديـگـر اهـل سنت حافظ محمد بن محمد حنفى نقشبندى در كتاب خويش (191) در اين رابطه مى نويسد:
((حـضـرت عـسكرى عليه السلام يازدهمين امام است و فرزند گرانمايه اش ((محمد)) نـزد يـاران و دوسـتـداران راسـتـيـن خـانـدان وحـى و رسـالت مـشـخـص و مـعـلوم بـود. او در سال 255 هجرى در پانزدهم شعبان ديده به جهان گشود.))(192)
ايـن مطلب را از جمله بانوى بزرگ و مورد اعتماد ((حكيمه )) دختر، امام جواد عليه السلام آورده است .
12ـ سـليـمـان قـنـدوزى حـنـفى از ديگر دانشمندان اسلامى است . او در كتاب خويش ضمن تـرسـيـم ولادت حـضـرت مـهـدى عـليه السلام از بانو حكيمه ، دخت گرانقدر حضرت جواد عليه السلام به همان صورت كه در كتابهاى معتبر شيعه آمده است ، مى افزايد:
((ايـن روايـت و ايـن گـزارش از ديـدگاه علما و شخصيتهاى مورد اعتماد اسلامى ، محقق و مـسـلم اسـت كـه ولادت ((قـائم آل مـحـمـد)) پـانـزدهـم شـعـبـان بـه سـال 255 هـجرى رخ داد و آن حضرت در شهر تاريخى سامرا و در حيات پدرش ديده به جهان گشود.))(193)
13ـ شبلنجى شافعى دانشمند ديگر اهل سنت در كتاب خويش در اين مورد مى نوسيد:
((رحـلت حـضـرت عـسـكـرى عـليـه السـلام روز جـمـعـه هـشـتـم ربـيـع الاول بـه سـال 260 هـجرى بود و از خود فرزندى گرانمايه بر جاى نهاد كه نام او را محمد نهاده بود.))(194)
14ـ دانـشـمـنـد ديـگـر اهـل سنت ابن خلكان است . او در كتاب خود پيرامون امام عصر عليه السلام مى نويسد:
((ولادت آن گـرانـمـايـه ، پـانـزدهـم شـعـبـان بـه سـال 255 هـجـرى بـود و هـنـگامى كه پدرش جهان را بدرود گفت : آن حضرت پنج ساله بود و مادرش نرجس نام داشت ...))(195)
15ـ عالم ديگر اهل سنت ابن الخشاب در اين مورد مى نويسد:
((فرزند و جانشين شايسته كردار حضرت عسكرى عليه السلام حضرت مهدى بود كه او را ((الخـلف الصـالح )) نـيـز مـى گـفـتـنـد. او همان صاحب الزمان است و به نام مقدس ((مهدى )) نيز شهرت دارد.))(196)
16ـ عـبـدالحـق دهـلوى نـيـز از دانـشمندان اسلامى است . او در كتاب خود، در مورد زندگى امامان نور عليه السلام دراين رابطه مى نويسد:
((ابـو مـحـمـد حـضـرت حـسـن عـسـكـرى عـليـه السـلام يـازدهمين امام نور است و فرزند گرانمايه اش محمد(ص ) نزد ياران و دوستداران مورد اعتماد شناخته شده است .))
آنـگـاه مى افزايد: ((خلف صالح ، از فرزندان حضرت عسكرى عليه السلام همان صاحب الزمان است .))
17ـ محمد امين بغدادى سويدى در ولادت امام عصر عليه السلام مى نويسد:
((حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام بـه هـنـگـامـه رحـلت پـدر گـرانـمـايـه اش ، نـه سال داشت ...))(197)
18ـ مورخ بزرگ اهل سنت ابى الوردى در تاريخ خود (198) آورده است كه :
((مـحـمـد، فـرزنـد حـضـرت عـسـكـرى عـليـه السـلام در سال 255 هجرى بدنيا آمد...))
ايـنـهـا شـمـارى از مـنـابـع و كـتـابـهـاى عـلمـا و دانـشـمـنـدان اهـل سـنـت اسـت كـه هـمـگـى آنان به ولادت پربركت دوازدهمين امام نور، حضرت مهدى عليه السـلام تـصـريـح كـرده و پـانـزدهـم شـعـبـان بـه سـال 255 هـجـرى را بـطـور مـشـخـص ، سـالروز ولادت نـور شـنـاخـتـه انـد و همگى پدر گرانمايه او را حضرت عسكرى عليه السلام عنوان ساخته اند.
روشـن اسـت كـه اگـر بـخـواهـيـم اعـتـرافـات و تـصـريـحـات هـمـه دانـشـمـنـدان اهـل سـنـت را در ايـن مـورد، تـرسـيـم نـمـايـيـم كـتـاب ، طـولانـى و بـحـث ، خـسـته كننده مى گردد.(199)

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 11
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 3
  • بازدید کلی : 103